خداحافظی
هر چیزی یه پایانی داره
خدانگه دار
هر چیزی یه پایانی داره
خدانگه دار
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
از سال گذشته تا کنون ، از همان زمانی که از سفر عتبات بازگشتم ، گاهی از شبها که خواب آنجا و زیارت را می دیدم ، همیشه در خواب هایم یا در مسجد کوفه از کاروان جا می ماندم یا هنگامی که نیمه شب و در تاریکی به زیارت حرم امام علی ع می رفتم در کوچه پس کوچه های نجف راه را گم می کردم و با خوف و وحشت از خواب بیدار می شدم.
دیشب بعد از یکسال کابوس زیارت ! ( برایم عجیب بود که چرا زیارت در خواب برایم کابوس وار است !) ، خواب زیارت این بار فرق می کرد. خواب آرام و حس آرامشی که پس از بیدار شدن به من دست داد ، دوباره شور و شوق زیارت را در من زنده کرد. گویی به زیارت واقعی رفته بودم نه اینکه خواب بوده است. چرا که بعد از هر زیارت دقیقا همین حس و آرامش را داشتم همانند امروز صبح و بعد از بیداری همان حس را در زیارت های سال گذشته ام در عتبات بی هیچ کم و کاست لمس کردم.
اکنون یاد خلوت ها و زیارت های نیمه شب افتادم وقتی که نیمه شب ها بیدار می شدیم از خوابی که نمی توان آن را خواب نامید چرا که زمانی که روی تخت ام که کنار پنجره بود دراز می کشیدم و صدای مداحانی که زیارت می خواندند – با لهجه ی زیبای عربی – از حرم شنیده می شد ، گویی مقامه یی می خواندند و با شنیدن صدایشان که روح را نوازش می دادند، دلم به سوی حرم پرواز می کرد و حس می کردم که زمین مرا نفرین می کند وقتی در صد متری حرم هستم ولی در خواب ام . چگونه به خواب می رفتم وقتی روحم پر می کشید به سوی کسی که تمام هستی ام را از عنایت او می دانم . ولی جسمم ضعیف بود و لاجرم باید با خوابی کوتاه به جسمم استراحتی می دادم که بتوانم روزهای باقیمانده ی سفر را با توانی بالاتر به عبادت و زیارت مشغول باشم.
از خواب کوتاه به نیمه شب ها بیدار می شدیم و به سمت حرم می رفتیم تا روح و جان خود را دوباره احیا کنیم و سپیده دمان با جسمی سبک و روحی که به آسمان پرکشیده بود و زمین را تاب و توان نداشت باز می گشتیم . عشق قرار از من گرفته بود . چگونه می توانستم باز گردم وقتی دلم را جا گذاشته بودم.
روز اول وقتی وارد هتل شدیم به ما نشانی می دادند و راه حرم را یادمان دادند.
اولین زیارت وقتی دست و دلم می لرزید و هیجان زده بودم و شوق دیدار و عشق چنان بر من مستولی شده بود که بی شک با چشم هایی بسته می توانستم راه را بیابم . چرا که عاشق را هیچ رد و نشانی نیاز نیست . عاشق را هیچ چشمی نیاز نیست . تنها با چشم جان می توان راه را یافت و به مقصد رسید، بی هیچ اشتباهی .
سپیده دمی را به یاد می آورم که از حرم باز می گشتیم و همانگاه که درک عشق به غایت رسیده بود به شکرانه ی این درک، کبوتران حرم را دانه پاشاندم . و خدا را شکر گفتم و همان لحظه به آسمان نگاه کردم ، آسمان گویی هیچ فاصله ای از ما نداشت و چقدر نزدیک بود و چونان نزدیکی اش را حس می کردم که اگر دستم را به سوی آن دراز می کردم بی شک می توانستم ابرهایش را لمس کنم . و گذر زمان را نمی توانستم حس کنم چرا که آنجایی که من قدم گذاشتم خالی از مکان و زمان بود.
آرام جایی ورای زمین . آن مکان زمینی نبود و متعلق به هیچ کجای این سیاره نبود. گوشه ای از بهشت گمشده بود . چه می گویم ! دیگر گمشده نبود چرا که عاشقان حقیقی ِ زمینی آن را یافتند و تنها کسانی که به میهمانی آن مکان دعوت می شوند، درمی یابند آنهایی که آنجا آرمیده اند را نمی توان مرده حس کرد.
نوازشگر روح بودند در هنگام زیارت . و جان های غمین ما را مرهمی بودند. یاریشان را حس می کردی وقتی با آنها درد ِ دل می گفتی . دردی که هیچ کس جز آنها نمی تواند مرهمی بگذارد.
اشک های بر گونه ها از غم و اندوه ِ دل نبود بلکه از شادی بود و شوق . همه گان می دانند اشک شوق چیست . اما اشک شوق واقعی را تنها در این مکان ها می توان از چشم ها به گونه ها هدیه داد. و این اشک ها روح و دل ها را سیقل می دهند.
آنجا دیگر از کینه و سیاهی خبری نیست . تنها نور و شور و امید است که قلب ها را تسخیر می کند.
اکنون بی صبرانه انتظار می کشم زیارتی دیگر را . زیارتی خاص . دوست می دارم میهمان خاص آن خاصان ِ خدا باشم . خاص بودن را تنها زمانی می توان درک کرد که در آن موقعیت قرار گرفته باشی و با درک عنایت ها شان خود را میهمانی خاص ببینی . و تنها کسانی به این درک می رسند که دل را خالی کنند از هر چه بدی ست .
خداوندا خواهم که دل را بیاسایم دمی در خلوتگاهانی که گوشه ای از بهشت ات است . پس کمکم کن تا لایق آن باشم که در این مکان ها با روحی پاک قدم گذارم وقتی که تو و خاصانت مرا دعوت می کنید .
پس لحظه ها را می شمارم تا لحظه ی دیدار ...
بعضی وقتها که به رفتار آدم های اطرافم توجه می کنم ، از کارها و رفتارها و عادات روزمره ی آنها متعجب می شوم . گاهی ما آدمها چه موجودات عجیبی می شویم! و بعضی وقتها غافل می شویم از اینکه کمی دقت کنیم که شایسته ترین کارها را انجام دهیم . کارهایی که شایسته ی آدمی بودن ماست.
انگار هم رنگ جماعت شدن یک امر عادی ست و برای همه گان یا شاید اکثریت ما اتفاق بیوفتد که چنین رفتار کنیم. حالا ممکن است فرقی هم برایمان نکند که این رنگ ، رنگ شیطانی باشد یا رنگ رحمانی . فقط می خواهیم دلپسند مردم باشیم ( شخصیت های رمان سکه سازان – از آندره ژید هم، چنین بودند . سکه سازان کسانی بودند که خودشان را به شکل مورد پسند معشوقشان در می آوردند و عاشق طوری رنگ عوض می کرد که دل محبوب خویش را به دست آورد ، بی آنکه به این بیاندیشد که شاید شخصیت واقعی خودش دلپسندتر و مقبول تر از شخصیت جدیدش باشد. تنها عشق برایش مهم بود و رسیدن به هدف ...)
اما گاهی ما آدمها وقتی پای منافعمان در میان باشد دیگر هیچ کس را نمی شناسیم . دیگر به این فکر نمی کنیم که اصلا برای چه به این دنیا هبوط کرده ایم و این چند روزی که در این تبعیدگاه میهمان هستیم چقدر خوب می شود اگر به یکدیگر محبت کنیم و همدیگر را دوست داشته باشیم . که سختی تبعید آسان تر شود.
همیشه عشق و عاشق بودن تاوان داشته است . تنها عشقی که هیچ گاه تاوان نداشته و ندارد ، عشق خداست و کسی که عاشق اوست هیچ گاه قلبش از این حس حزین نخواهد بود . بلکه هدیه و پاداش چنین عشقی ، شادی و شعف است .
عشق انسان ها به یکدیگر همیشه تاوان داشته . عشق به همسر و فرزندان ، عشق به خواهر و برادر ، عشق به پدر و مادر .
از آدم هایی تعجب می کنم که با وجود عشق به همسر و فرزندانش باز هم به پیروی از هوس اش به سراغ عشق های دیگر می رود . در اطرافم بارها و بارها دیده ام زن یا مردی را که به همسرش خیانت می کند و به دنبال عشق دیگری می رود ! آیا جدایی زیباتر از خیانت نیست ؟ به نظر من بزرگترین خیانت زمانی ست که به یکدیگر محبت کنیم بی احساس عشقی !
آن روز که تعلیم تو می کرد معلم بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را !
از آدم هایی متعجبم که عشق به خواهر یا برادرشان را تنها به خاطر مال دنیا یا ارثیه برای همیشه فراموش می کنند و ترک رابطه می کنند. حتی شنیدم که در چند خیابان پایین تر از مکانی که زندگی می کنم سه برادر در تقسیم ارث وقتی فهمیده بودند که برادر بزرگتر سه – چهار میلیون اضافه تر برداشته بود با هم درگیر می شوند و در این درگیری یکی از برادرها کشته می شود.
تو مردم بین که چون بی رای و هوشند که جانی را به نانی می فروشند !
و شاهد آن بوده ام که وقتی پدری در کهن سالی تصادف می کند و مجبور می شود خانه و اندک پس اندازش را برای دیه صرف کند . تنها دارایی اش خانه ای بود که سال ها پیش به دست یکی از پسرانش سپرده بود و آن پسر آن خانه را تبدیل به مکان تجاری کرد و وقتی پدرش نیازمند بود به جای اینکه کمکش کند و خانه را برایش خالی کند یا جایگزین کند شروع کرد از آب گل آلود ماهی گرفتن و ملک را به قیمت خیلی پایین تر از پدرش خرید و پدرش با آن پول خانه ای خریداری کرد که در پیری سرپناهی داشته باشد . با این کار بقیه ی پسرهایش با او ترک رابطه کردند . تنها به خاطر اینکه تنها ارثیه ی شان را فقط به یک پسر داد. تعجب می کنم از رابطه ی عاطفی این پسرها که پدرشان را تنها برای مال و ثروتش می خواستند و حالا که دیگر ثروتی ندارد از او دل بریدند. خدا را شاهد می گیرم که یکی از پسر ها که پدر و مادرش را بیمه کرده بود ، بعد از این ماجرا بیمه را قطع می کند!
وقتی این پدر در باغ ها کشاورزی می کرد و تنها به عشق این پسرها زحمت می کشید ، هیچ گاه تصور نمی کرد روزی آن همه زحمت و سختی که در جوانی به خاطر عشق به فرزندانش متحمل شد بی حاصل باشد.
ماجراهای زیادی ممکن است اطرافمان اتفاق بیوفتد که همه شان عبرت آموز است و گاهی با شنیدن و دیدن این اتفاقات به قداست عشق شک می کنیم .
ترانه های کولیان مخصوصا کولیان اسپانیایی بسیار زیباست . ترانه هایی عاشقانه که صادقانه احساس زیبایشان را بیان میکنند. ای کاش عشق ما هم به خدا چنین کولی وار بود.
یکی از ترانه هاشان چنین معنا دارد ؛ من یک کولی هستم و عشق تمام زندگی من است و بی عشق جاودانه نخواهم بود . چگونه در یادها زنده بمانم اگر قلبم از عشق خالی باشد ...
(البته اصل ترانه به زبان اصلی اسپانیایی ، کمی متفاوت است. من آن را بازسرایی کردم)
تنها عشق جادوانه و مقدس، عشق خدا به انسان است . که ای کاش همه ی ما لایق چنین عشقی باشیم و هیچ گاه دل را که حرم اوست ، به عشق های باطل اختصاص ندهیم.
من هستم ، و می خواهم جاودانه باشم . می خواهم با عشق تو و عاشق تو بودن جاودانه شوم . من هستم و خواهان آنم که باشی در زنده گی ام . و هستِ من تنها با تو معنا می گیرد . چگونه می توانم لحظه ای را بی عشق تو سپری کنم !
من عاشقم و عشق من عشقی ست کولی وار ...
علت اینکه من در وبلاگم مطالب سیاسی رو نمی نویسم اینه که سیاست از نظر من یه بازی کثیفه ! و من دوست ندارم وبلاگم رو آلوده کنم!
پدر و مادرهای ما همیشه میگن نسل ما نسل سوخته است . اما باید بهشون بگیم که ما بیشتر از شما سوختیم و خاکستر شدیم . اگر فریاد شما به جایی رسید ، فریاد ما به هیچ جا نخواهد رسید و در نطفه خفه می شود.
(لورکا میگه : فریاد در باد سایه ی سروی به جای می گذارد/ بگذارید درین کشتزار گریه کنم/ در این جهان همه چیزی در هم شکسته ، به جز خاموشی هیچ بر جای نمانده است/ بگذارید درین کشتزار گریه کنم/ ... )
نسل من و تو خیلی تاوان داد.
یکی از کسانی که تاوان سختی داد من بودم و کسانی که شرایطی مثل شرایط من رو تجربه کردند.
بزرگترین تاوانی که دادم از دست دادن تنها خواهرم بود که به اندازه ی جانم دوستش داشتم. اون رو از دست دادم وقتی که مجبور شد با شوهرش به کشور دیگه ای پناهنده بشه!
او مجبور شد شوهرش رو همراهی کنه چرا که زنه و زن وظیفه داره در هر شرایطی همراه و هم گام شوهرش باشه!
چند وقت پیش ، وقتی که هنوز درد فراقش تازه بود و غم تمام وجودم رو تسخیر کرده بود ، عروسمون همراه برادرم از بیرون اومدند و وقتی وارد شد پدرم رو صدا زد و وقتی صداش رو شنیدم یک لحظه تصور کردم خواهرمه که داره بابام رو صدا میزنه و مات و مبهوت به دنبال صاحب صدا میگشتم . و وقتی به خودم اومدم ، دیدم دچار اشتباه شدم و صاحب صدا نیلوفرم نبود و او حالا حالاها نخواهد آمد!
شعر زیر (البته نمی توان اسمش رو شعر گذاشت ) چرا که میدونم آنقدر ارزش ادبی نداره ولی میشه گفت دل نوشته است که میخوام اونو تقدیم به نیلوفرم کنم . تنها خواهرم که به اندازه ی هستی ام دوستش دارم و هر لحظه دوریش برام بسیار سخت و طاقت فرساست . امیدوارم روزی برسه که این فراق به پایان برسه و من دوباره بتونم اونو در آغوش بگیرم و بوش کنم و از لذت خواهر داشتن دوباره بهره مند بشم.آمین
لحظاتی جان کاه
به سنگینی سربی داغ می ماند به سینه گاه
و سوز سرمایی عجیب پیرامونت را گرفته است
وقتی اینجا
هیچ چیز
هم شکل و هم صدای روح ات نیست
و زمان ، که چه سنگین می گذرد
در غربت غروب گاهان
و بی ثباتی روزها
و حس غریبی ی آشنایی
تکرار می شود در گم لحظه ها
در فریاد ناگهانی اش
وقتی که صدا زد
بابا ! بابا !
و من خیره به عکس ات
سنگینی ِ زمان را حس کردم باز
وقتی صدایی که شکل صدایت بود
فهمیدم
وهمی بیش نبود
و این بار نیز گم می شوم در بی حدودی ِ نگاه ات
خیره به عکس ات
در سکوتی که دیگر
شکل صدای تو را ندارد!
و اینجا تنها صدای هق هقی می آید
به نیمه شب جمعه ای ...

نمی دونم خوشحال باشم به خاطر اینکه فردا عیده یا محزون به خاطر یک ماهی که گذشت و کوله بارم سبکه!
خدایا آیا روزی میرسه که خوشحالیم به خاطر احساس سبکی روحم و وجدان آسوده ام باشه!
و قلبم که سرشار از کینه ست از خنجر زن ها ، پر از مهر و عطوفت و شادمانی بشه !
و آن روز عید حقیقی من خواهد بود.
من نیاز به دیدن هلال ماه ندارم ! قلبم بهم میگه فردا عیده یا نه !
روزهای آخر چقدر عرفانی ست
چشم هایم عجیب بارانی ست
عطر جنت تمام شد ، افسوس
عید بر همه گی مبارک باد
به خاطر یه چیز خیلی خوشحالم
خدا به ما باران رو عیدی داد. عزیزم خیلی دوستش دارم.
دختر برادرمه ! عمه شدم!

همیشه از شبکه های صدا و سیما سریال های خوب و آموزنده ویاعبرت آموز پخش میشه و در این سریال ها همیشه بازیگر نقش اول زن هم هست .
امسال متاسفانه نتونستم سریالهای ماه رمضان رو کامل ببینم . مثلا سریال مادرانه تکرارش رو که داشتم نگاه می کردم شقایق فراهانی رو دیدم، در نقش مریم که نقش مثبتی توی سریال داشت . طرز چادر زدنش ، اینکه چقدر چادر رو محکم گرفته بود و تحت هیچ شرایطی از سرش نمی افتاد منو متعجب کرد. شقایق فراهانی در اکثر فیلم هایی که بازی کرده و من دیدم ، با حجاب نبوده و آرایشهای غلیظ داشته .
برام جالبه اینکه چرا صدا و سیما همه ی زن هایی که نقش اصلی و مثبت را در فیلم ایفا می کنند چادری نشون میده . مثلا نرگس یا ستایش و ...
سوال من اینه که آیا کسی که چادری نیست پس خوب نیست !
چرا خوب بودن زن را می خواهند به چادری بودنش ربط بدند!
من خودم دختر چادری هستم . حدود سه ساله که چادر می زنم . دلیل چادر زدنم با اینکه با مخالفت شدید خانواده ام روبه رو شدم تنها یک چیز بود ؛یک روز وقتی قرآن می خوندم در سوره احزاب به آیه ی 59 رسیدم تفسیر قرآنی که می خوندم نوشته شده بود : " ای پیامبر به زنان خود و زنان مومنین بگو که ( چادر ) از پیش گیرند تا مورد آزار مردان بیمار دل قرار نگیرند. "
جالبه چند ماه بعد فهمیدم که واژه ی جلباب که مفسر آن را به چادر معنا کرده بود یعنی روسری بلند . ( سال پیش یکی از دوستام یه جلباب از مکه برام سوغات آورد . اتفاقا خیلی دوسش دارم )
خودم هم در دوره دانشجویی راجع به جلباب و حجاب سمینار گذاشتم و بروشور انتشار دادم و کلی از اطلاعاتی که راجع به حجاب زن کسب کرده بودم انتشار دادم .
خلاصه می خوام این رو بگم که اون مفسرهم ، مثل صدا و سیما می خواست حجاب را به چادر ربط بده .
الان من پشیمون نیستم از اینکه چادری شدم ، با تمام سختی هاش و محدود کردن هاش ، باهاش انس گرفتم و الان جزئی از من شده .
می خوام اینو بگم دخترهایی اطرافم هست که چادری نیستند ولی حاضرم قسم بخورم که از منی که چادری هستم بهترند . حتی دخترهایی در فامیل داریم که اصلا حجاب ندارند و جلوی نامحرم روسری نمی زنند اما خیلی دخترهای خوبی هستند.
من با حجاب زن ها مخالف نیستم ولی با اینکه بعضی ها بخوان یک چیز رو به آدم تحمیل کنند مخالفم . اگر همین چادر را که با میل و رغبت انتخابش کردم و بر سر گذاشتم ، به من تحمیل می شد به هیچ وجه حاضر نمیشدم به سر بزنم . دوستایی داشتم که خانواده هاشون به زور وادارشون می کردند چادر بزنند وقتی ازدواج کردند با رضایت شوهراشون چادر رو از سرشون برداشتند.
من با آگاهی کامل چادری شدم.
چرا به جای آگاهی دادن می خواهیم عقایدمان را به دیگران تحمیل کنیم ! اگر آگاهی دهیم و حق انتخاب را به دیگران دهیم نتیجه ی بهتری خواهد داشت تا زور و فشار !
امیدوارم این نوشته ام کسی را رنجیده خاطر نکرده باشد .
من یک انسان آزادم . حرف دلم را می زنم . هر کس خوشش نیامد برام مهم نیست ! :-D :-)
جالبه بدونید من اوایل که چادری شدم عکس العمل دیگران و احترام هایی که به من به عنوان یه دختر محجبه می گذاشتند برام قوت قلبی بود . اما جدیدا متوجه شدم کسی که بیمار دل است کار به چادری بودن یا غیر چادری بودن نداره ، زهرش رو می ریزه . ما خودمان را باید واکسینه کنیم که در برابر محیط زهر آلود ، به خطر نیوفتیم .محیط اجتماعی کنونی ما یک محیط آلوده ست و هیچ کاری از ما ساخته نیست تنها اینکه باید ایمانمون قوی باشه و دلمون محکم .
چه کسی می داند رسیدن به مرز جنون چیست ! چه کسی این حال را درک می کند!
تنها کسانی که دردمند هستند می توانند حال اکنون مرا درک کنند !!
رسیده ام به حس جنون. حسی که خلاصی از آن گویی نا ممکن شده است .
جنون من از آنجا آغاز شد که در اوج نیاز به درگاهی متوسل شدم که هیچ جانداری دست خالی از آن بیرون نمی آید و جنون من آغاز شد وقتی دست هایم را خالی دیدم.
وقتی دیوانه وار عاشق باشی و از معشوق خود کم مهری یا بی مهری ببینی به حس جنونی می رسی که خلاصی از آن گویی ناممکن است .
اما نه ! خدایا نمی توانم باور کنم که این صفات از آن ِ تو باشد ! مگر نه در قرآنت گفته ای که یاری مومنین حقی ست بر گردن ما !
پس حق را به من بده که اینگونه حیران باشم چرا که عشق ات مرا حیران کرد و این حیرانی من گویی به جنونی رسیده که نمی توان از آن خلاصی یافت.
کجای تاریخ نوشته است سائلی دست خالی از در خانه ی علی برگشته است ! حتی در قرآن ات نیز ذکر شده که در رکوع نمازش نیازمندی را بی نیاز کرده .
من حتی از در خانه ی علی نیز دست خالی برگشتم و وقتی دستانم را خالی دیدم به حس جنونی رسیدم که گویی رهایی از آن ناممکن است.
جنون من از آنجا آغاز شد که با هر آنچه که رنگ خدایی داشت آمیخته شدم و خدایا در تمام رگانم خونی جاری شد که حرارت از عشق تو را داشت . ولی باز هم تنهاتر و تنهاتر خود را یافتم و شکست خورده از روزگار !
جنون من به این خاطر بود که خود روزگار بودی و هنگامی که تو را به والعصر قسم دادم باز دستانم را خالی یافتم .
خلوت با تو و عشق تو تنها دارایی ام بود و به آن دل خوش بودم ، ولی به حس جنون رسیدم وقتی تنها دارایی ام را از دست دادم . دارایی ام را هنگامی از دست دادم که جایگاه خود را پیش تو کم و بی ارزش دیدم . چرا که دستانم همیشه خالی بود! چرا که باور دارم دستی که به ریسمان تو چنگ نوازد نباید خالی باشد . و من نمی خواهم باورش کنم . خالی بودن روزهایم و سنگین بودن لحظاتم و سرد بودن شب هایم را نمی خواهم باور کنم.
همیشه آرزویم این بود که با دستان تو به سرای ابدی بیایم و تو خود روح مرا قبض کنی .
و هیچ گاه چنین نخواهم که به مرگی خود خواسته برسم و خواستن مرگ برای من تنها برای این باشد که این دنیا را تاب نداشته باشم چرا که فراق ات را صبوری نمی توانم داشت.
حالم را ببین! شاید حسی را که به آن رسیده ام درک کنی و حق را به من دهی ! و اگر گله از تو نکنم پس اختیاری که به من دادی دیگر بی معنا خواهد بود . گله گذاری اگر می کنم تنها به این دلیل است که نمی خواهم باور کنم که بخواهی تنهایی و نیازم را ببینی اما هیچ یاری رسان نباشی ! نمی خواهم باورش کنم !

هم اکنون ، همین لحظه که با تو در حال صحبت و درد و دل و گله گذاری بودم ، پیامی به موبایلم رسید و وقتی آن را باز کردم نوشته شده بود ؛ " امروز سوره ی شوری را بخوان و آرزویت را در کاغذی بنویس و در آن بگذار ."
می دانم این پیام از طرف توست چرا که همیشه وقتی با تو صحبت می کنم از طریقی غیر مستقیم اینگونه پاسخم می دهی .
باشد چنین خواهم کرد و این بار نیز به درگاه تو می آیم شاید دریچه ی امیدی باشد و دری نیم گشوده و شعله ای نیمه جان که قلب سردم را گرما بخش باشد.
و آرزویم چنین خواهد بود ، اینکه هیچ گاه با وجود تو دستانم خالی نباشد و هنگامی که رو به تو می کنم روی از من برنگردانی و همیشه تنها یاورم باشی و قلبم همیشه سرشار از عشق تو باشد .
آرزو می کنم طوری در دنیا زندگی کنم که در آخرت نزد تو و فاطمه ات رو سیاه نباشم . خداوندا خوب می دانی که حب اهل بیتت در قلبم سرشار است و به خاطر این عشقی که در قلبم است از تو پاداشی نمی خواهم چرا که خود نیازمند این محبت ام و آرزو دارم روز به روز این عشق بیشتر و بیشتر شود.
آرزو می کنم زنی پاک دامن و مادری بی همتا مثل فاطمه ات باشم .
آرزو می کنم در این راهی که قدم گذاشته ام همراهانم و خانواده ام بس شایسته و نیکو سرشت باشند و در این سفرم به سوی تو ، همراهی شان آسانی و همواری ِ راهم باشد.
آرزو دارم تو را ! که هیچ چیز جاودانه تر از تو نیست . می خواهم تنها تو مولای من باشی و کارخود را تنها به تو سپارم چرا که تو تنها وکیل و سرپرست من هستی . و تنها تویی که بر هر کاری توانایی.
می دانم چقدر غمین می شوی وقتی بنده ات با داشتن آگاهی از حق منحرف شود . پس آرزو می کنم که هیچ گاه از حق، که تو باشی منحرف نشوم و بهره و نصیب ام تنها برای دنیا نباشد و در آخرتم نیز از مهر تو بهره مند باشم .
و آرزو دارم صبر و استقامتی بس عظیم داشته باشم که در برابر توفان ها خم نشوم و زورق ام در دریای ناآرام زندگی واژگون نشود.
آرزو می کنم که روزی ات را که به بنده های خاص ات عنایت می کنی بر من نیز بگسترانی و از این آزمون هایی که بر من روا می داری سر بلند و پیروز گردم .
اینک با خیالی آسوده و قلبی آرام تمام امور خود را به تو وا می گذارم و بس !
چرا که به عدل ات، ایمان و اطمینان دارم.
ای عادل دستم را بگیر!
ولسلام.

یکی از دوستانم به خاطر بیماری خونی که داشت برایش جلسات مشاوره ای رایگان می گذاشتند. یکروز از من خواست که دراین جلسه او را همراهی کنم چون همراه اش کسالت داشت و نمی توانست با او به جلسه برود.
در این جلسه علاوه بر راه حل ها و مشاوره ی پزشکی ، راه کارهای روانشناسی نیز داده شد.
روانشناس پیشنهاد داد که اهداف مهم خود را در کاغذی بنویسید.
و نیز انگیزه ی رسیدن به آن را . و اینکه تا به حال چقدر برای رسیدن به آن ها زحمت کشیدید. و بررسی کنید ببینید آیا اصلا مسیر را درست آمده اید . شاید از همان ابتدا راه را اشتباه انتخاب کرده اید. شاید لازم باشد از هر آنچه تا به حال داشته اید بگذرید تا به هدف نهایی برسید.
در این صورت خوب فکر کنید و بررسی کنید ببینید آیا چیزی را که بدست می آورید ارزشی بیشتر از چیزهایی دارد که ممکن است در راه رسیدن به هدف، از دست دهید! و هر تصمیمی که می گیرید شجاعانه پای تصمیم خود بایستید و هرگز عقب نشینی نکنید . خلاصه کلی راه حل داد .
فکرش را که کردم دیدم همه ی این موارد را من می دانستم ولی گاهی انسان با اینکه خیلی چیزها را می داند نیاز دارد یکی برایش یاد آوری کند. پس همیشه به دانسته هامان اکتفا نکنیم و دانسته هامان مارا مغرور نسازند چرا که انسان فراموش کار است .
فراموش نکنیم روزها و لحظه ها هیچ گاه بر نمی گردند.
و خدا نکند روزی برسد که برای کارهایی که می توانستیم انجام بدهیم و ندادیم افسوس بخوریم . و نابودی انسان و مرگ لحظه هامان زمانی فرا می رسد که به رویا هامان پایان دهیم .
خداوندا عشق چه زیباست و درک معنای عشق چه زیباتر و دل نشین تر می شود وقتی معشوق تو باشی .
و این عشق با در آمیختن آب و خاک آغاز شد. و هنگامی که فرشته ای از جنس آتش سرپیچی کرد نفرت آغاز شد. اما زیبایی عشق هیچ گاه با وجود نفرت کم رنگ نشد.
و گویی با شناخت تو و درک عشقت رجعتی در من صورت گرفت .
فرقی نمی کند که روی زمین چه فصلی از سال باشد، وقتی سرمای پیرامونمان در ما اثر کند، قلبمان را از حرارت عشق تهی می کند. و چیزی خوف ناک تر از این نیست . گاهی که از تو دور می شوم این سوز سرما چه جان کاه می شود و طاقت فرسا .
گاهی اوقات به کرم ابریشم حسادت می کنم که با وجود اینکه در پیله ی خود تنهاست اما با دگردیسی و پروانه شدن اش و آنگاه آزاد پرواز کردنش ، همه ی تلخی ِ گذشته اش از بین می رود.
اکنون می خواهم باز به سوی تو بیایم مثل همیشه نادم و پشیمان و سرخورده از اغیار !
اکنون که به سمت تو آمده ام حال آن کرم ابریشمی را دارم که به پروانه تبدیل شده است .
با خود زمزمه کنان می گویم: آیا می شود روزی فرا رسد که دروازه های شادمانی به روی من نیز باز شوند؟!
همیشه با خود جمله ی نادر ابراهیمی را تکرار کرده ام که گفته است " زندگی طغیانی ست بر تمام درهای بسته ! "
و من خواهان مبارزه با سرنوشت ام هستم، با وجود تمام سختی هاش . و من تسلیم نخواهم شد حتی اگر کسی طلوع آفتاب را به من تبریک نگوید . حتی اگر خنکای نسیمی صورتم را نوازش نکند . و من نخواهم گذاشت که خالی روزها و سنگینی ِ شب ها در اعماق وجودم جایی از یاد نرفتنی باز کند.
می خواهم پنجره های لبخند را بگشایم و به هر چه زشتی ست بخندم و آنقدر بخندم که دیگر نایی برای گریه کردن نداشته باشم.
می خواهم فریاد بزنم عشق بارورترین میوه ی زندگی ست و محبت طعم شیرین این میوه است.
شاید برای تو نیز اتفاق افتاده است که بارها و بارها چنان گرفتار اوهام شده ای و چنان در این اندیشه های ظاهراً شیرین و دل فریب غرق شده ای که دیگر نتوانی آنها را از واقعیت تمیز دهی ! اما افسوس و صد افسوس که همه چیز آن طور که به نظر می آید نیست . شاید این حال و احوال را بتوان همان پیروزی ِ هوای نفس تعریف کرد.
آه از این آرزوهای شیرین که همیشه آدمی به دنبال و فریفته ی رنگهای زیبایش بوده و هست . فقط کافی ست که بعد از سپری شدن این ایام و فارغ شدن و با خوردن سیلی از روزگار بیدار شدن ، به خود بیایی، پس خواهی گفت که وای و صد وای که چه کردم با خودم که نمی توانم از آن سر در آورم!
و تنها حسرت و آه و صد آه می ماند بر جای!
گله گذاری از که می کنی؟! چرا که خود مقصر اصلی هستی!
چرا که خود اسیر اوهام شدی و فریب خورده بودی و نمی خواستی حقیقت را درک کنی!
چرا که خود نویسنده ، کارگردان و بازیگر این تئاتر دهشتناک بوده ای !
آه ، هنگامی که از اوهام رهایی می یابی دستت را چه سرد و تهی می بینی ! دستی که به ریسمان ننگ چنگ زده بود. و از آن لذت کوتاه تنها اندوهی بی پایان بر جای می ماند ...
خدایا می بینی ما را که چه تنها و غمین در این تبعیدگاه سرگردان مانده ایم ، می بینی ما را!
دیگر چاره ای و راهی جز تمسک به درگاه ات نداریم.
اندیشه هایمان از هر سو که جهش می یابند و به هر سوی که رهسپار می شوند باز به سمت تو باز می گردند.
آری مقصد و مقصود نهایی تویی!
خداوندا ! عاجزانه از تو می خواهیم که در این سرگردانی و پریشانی، تنهایمان نگذاری و راه حلی به ما نشان دهی . و درهای پیش رویمان را بگشایی چرا که پل های پس پشت مان همگی ویران شده اند و دیگر هیچ راه بازگشتی برایمان نیست. تنها راهی که پیش رویمان است خواهیم که به تو رسد .
چگونه توانیم خواستار این باشیم که به غیر تو تکیه کنیم چرا که چوب های خشک و پوسیده تکیه گاه خوبی نیستند.
می بینی درمانده گی مان را ؟! می بینی تنهایی و اندوه مان را ؟!
می دانم آنقدر رحیمی که نمی توانی عجز و لابه و اندوه و فغان بنده ات را بشنوی و به کمک او شتاب نکنی.
چرا که در شأن و مرتبه ی خدایی تو نیست که بنده ات را در هنگام نیاز تنها گذاری.
خداوندا خود به ما گفتی که از من بخواه تا اجابتت کنم . پس خدایا اجابت کن ما را که تنها گره ها و قفل های زنجیرهای افکنده بر دست ها و پاهایمان – توسط دنیا – به دست کرم و جود تو باز می شوند. ای مهربان ترین مهربانان . آمین یا رب العالمین
ضمیمه
یاد دوران بچه گی مان به خیر!
وقتی خودمان را از بلندی رها می کردیم و به آغوش گرم پدر و مادرمان می انداختیم تا لذت را تجربه کنیم . خودمان را رها می کردیم زیرا اطمینان داشتیم که پدر و مادرمان ما را خواهند گرفت و به زمین نمی افتیم. نمی دانم بچه گی می کردیم و بدون فکر خودمان را رها می کردیم یا اطمینان به پدرو مادر داشتیم ، اما یک چیز را خوب می دانم که همیشه خودمان را به خطر می انداختیم تا یک لحظه آن لذت در آغوش کشیده شدن و محبت را لمس کنیم. محبتی که هیچ جایگزینی برایش نمی توان یافت.
چقدر خوب است که این دست یاری رسان و آغوش گرم دست خدا باشد. چقدر لذت بخش است که خود را رها کنی و به آغوش امن و گرم خدا برسی .
خداوندا این لذت را از ما دریغ مفرما.آمین
می باید خود را از دام اوهام برهانیم
گر بر آن سریم
که همه چیزی را دریابیم .
می باید ایمان داشت
که به هنگام
تنها از نیروی فرزانگی خویش
مدد باید جُست .
- شعر از خانم مارگوت بیکل (نویسنده و شاعر آلمانی)
آدمی همیشه در پی کسب تجربه هایی ست که او را برای ادامه ی زندگی یاری رسان باشد، و کسب این تجارب لازمه ی حیات است . در این جستجو و کنکاش شاید گاهی (نه همیشه و نه برای همه ) برای بعضی ها اتفاق بیافتد که شاهد چیزها یا بهتر بگویم اتفاقاتی باشد که ...( بگذار این جمله را ادامه ندهم و خوشایند بودن یا ناخوشایند بودن را به عهده ی خودت بگذارم)
جریان از این قرار است که :
مدتی در جستجوی کار بودم و گاهی در جاهایی برای مدتی کوتاه مشغول فعالیتی می شدم . در این فعالیت ها تجارب حیرت انگیزی کسب کردم که شنیدنش خالی از اندوه نیست !
در جایی آموزش کلاه برداری می دیدم و جایی دیگر تعلیم کلاه گزاری ! اما در این نمایش مزحک گذاشتن ها و برداشتن های کلاه های رنگارنگ و فریبنده ، پس از پایان نمایشنامه تنها دلم به حال خدا سوخت که چه وقیحانه به بازی گرفته شده بود.
اکنون حال قسم خورده ای را دارم که می خواهد این نمایشنامه را تغییر دهد اما این تراژدی محکوم به تغییر ناپذیری ست.
در این ایام سوگواری دیشب باز هم به سوگ نشستم ولی این دفعه نه به سوگ امام حسین (ع) بلکه به سوگ مرگ خدا!
اما کمی آن طرف تر شیطان را دیدم که به سور نشسته است و سرمست و شاد از پیروزی با آن قهقهه های معروفش مشغول پایکوبی بود و خطاب به خدا فریاد می زد دیدی ! دیدی ! به حرفم رسیدی ! همان شد که گفتم ! خوب می دانستم که عاقبت ات همین خواهد شد ولی تو مرا از خود راندی و آتش قلبم نه از ذاتم بود بلکه از بی توجهی تو به من و محبت بی فایده ات به انسان بود.
و من بعد از شنیدن این حرف ها وقتی ناراحتی خدا را حس کردم به او گفتم که این بار حق با شیطان است و او به خواسته اش رسید ، دیگر در این جا جایی برای تو باقی نمانده پس از اینجا برو که بازیچه شدی ، دیگر در قلب هیچ یک از آدمیان قرار نگیر چرا که آدمی کثیف است و ناپاک و در شأن مقام پاک و مقدس ات نیست که در این ناپاکی خانه و مأوایی گزینی ! برو که مهدی خواهد آمد و انتقام تو را از آدمیان خواهد گرفت . با تو بدرود می گویم تا زمان موعود.
خدا گفت می خواهی بگویی عذابی بفرستم تا همه را نابود کند ؟ گفتم نه چنین نخواهم ، مگر می شود! آنگاه تر و خشک ، بی گناه و گناه کار با هم می سوزند و این امر با عدل تو منافات دارد! همان لحظه به یاد غم ها و شکست ها و مشکلات ام افتادم . از او پرسیدم چرا کسانی که همواره یاد تو هستند و ذکر نامت زمزمه ی شب و روزشان است در غم و اندوه گرفتارند در صورتی که باید مراقب آنها باشی که این گونه آسیب نبینند! این گونه پاسخم داد؛ چرا هر غم و اندوهی را از من می دانی و به من نسبت می دهی ! اشکال کار از خودتان است . دلیل را در انسان های اطرافت جستجو کن نه در من! کمی فکر کردم و گفتم آری درست می گویی . دلم به درد می آید وقتی خیلی راحت توانایی ام و استعدادهای ام نادیده گرفته می شوند چرا که می خواهم پوششی داشته باشم که از آسیب ها در امان باشم و هم جنس من که ظاهری فریبنده و بزک کرده دارد رقیب من می شود و پیروز میدان!
و من باز خانه نشین می شوم چرا که می خواهم باورهایی را حفظ کنم که دیگر هیچ کس باورشان ندارد!
می دانم! می دانم! درست می گویی حق با توست! این غم و اندوه را من از خنجر زنی نزدیکان ام یافتم که باعث شدند دیگر به قداست عشق شک کنم . ولی خیلی خوب شد زیرا فهمیدم عشق وقتی قداست پیدا می کند که تنها تو معشوق باشی ولی خیلی می ترسم که روزی من نیز قدر عشق تو را ندانم و کاری کنم که شرمنده ات شوم. نمی دانم این ترس خوب است یا نه ، اما گریز از آن سخت است .
این نفرت من از آدمی همه اش به همین دلایل است ، ما حتا به خودمان نیز رحم نمی کنیم !
به همین دلیل است که می گویم برو که دیگر در دلهای آدمیان جایی برای تو نیست و در دل همه ی آنها تو مرده ای و جایگزینی برایت پیدا شده که از بیانش شرم دارم.
دیگر دوره فرمانروایی تو به سر آمده و انسان هوای نفس اش را خدای خود قرار داده . خورشید محبتت در قلب هاشان غروب کرده و دیگر طلوع نخواهد کرد! پس برو و آنها را رها کن تا در اوهام غرق شوند.
و خدا پس از شنیدن این حرف ها رفت و منتظر خواهد ماند تا روزی برسد که ما در پاسخ اش آری بگوییم ...
پایان
حالا من مانده ام و سکوت و سرما
و این جا تنها آوازه خوان خورشیدی ام
که مدت هاست در پستویی نهان شده است
هر سال ماه رمضان یه شور و هیجان خاصی داره ، لحظات پایانی و نزدیک به اذان مغرب و سفره ی افطار و ... ولی نمی دانم چرا امسال حتی فضای شهرمان هم حال و هوای رمضان را ندارد!
روز اول ماه رمضان در خیابان که راه می رفتم وقتی می دیدم که مردم بطری آب به دست راه می رفتند و آقایان سیگار بر لب و خانم ها با آرایش و لباس و پوشش بی حجاب مثل همیشه ... ، آهی در دل می کشیدم و به خاطر دین و همه ی کسانی که خون خود را دادند تا این دین پایدار بماند تاسف خوردم و به خاطر ...
شاید یا حتا بگویم یقینا به خاطر همین است که امام زمان نمی آید ، برای که بیاید! برای چه بیاید !
امسال به هر کس که می رسی می بینی روزه نیست علت را که بپرسی می گوید هوا گرم است و حال نداریم و خلاصه اش اینکه میگوید فوق اش پولش رو می دهیم و ...
نمی دانم پول مردم زیاد شده یا ایمانشان کم !
حتی ایمان را هم به بهایی می خرند! عجب زمانه ای شده !
پس چگونه است که ما شیعیان در دعای کمیل اش می گوییم قوِّ علی خدمتک جَوارحی
با یکی از آشنایان در این رابطه صحبت کردم ( الحمد الله او روزه بود) او هم متعجب از این مسئله می گفت تقصیر آخوند هاست که دین مردم برگشته !
من نمی خواستم با دفاع از طلبه ها، آن شخص را توجیه کنم. می خواستم از طریقی وارد شوم که او قبولش داشته باشد زیرا این بهترین راه توجیه است.
در جواب به او حدیثی از امام صادق (ع) آوردم که فرموده است : هر که از طریق شخصی ( و یا با مجذوب شدن به شخصیت او) وارد این دین شود بواسطه همان شخص از دین خارج می شود، وهر که از طریق کتاب خدا و سنت وارد این دین شود کوه ها بجنبند ولی او (در عقیده ی خود ) نجنبد.
دستورات و احکام دین ربطی به شخص خاصی ندارد. هم در قرآن آمده و هم اینکه ما الگوهایی داریم که ائمه معصومین سلام الله علیها هستند که در پیروی از احکام اصلی دین ، بررسی ، انجام و پیروی از سیره ی آنان ما را کفایت می کند.
این عذر بد تر از گناه است اگر کسی بخواهد با آن خود را توجیه کند که به خاطر شخص یا اشخاص خاصی از دین برگشتیم!
خدایا در عصر آخر الزمان بسر می بریم که شک و تردید و گناه و بی غیرتی زمین و آدم های روی زمین را احاطه کرده است.
خدایا تنها نور هدایت توست که می تواند ما را از این گمراهی ها نجات دهد.
زمان انقلاب روشنفکرانی داشتیم که برای کشور افتخار آفرین بودند ولی حالا کسانی که ادعای روشنفکری می کنند کور دلانی هستند که ادای روشنفکری در می آورند و ...
برای نوشتن این مطلب اصلا تمرکز نداشتم حواسم به کابل مودم ام بود که راه رژه ی مورچه ها از زمین به روی میز شده بود. ردشان را گرفتم که بفهمم روی میز چه می کنند! دیدم که دو – سه تکه ریز پولکی که دیروز پدر عزیزم هنگام نوشیدن چای روی میز جا گذاشته بود ، حالا شده بود طعام لذیذ این مورچه ها!
دلم نمی آمد نون بُری کنم و آزار برسانم موری را که دانه کِش است ، بنابراین باید از هجومشان روی دست و دفترم با کمال آرامش استقبال کنم و خم به ابرو نیاورم !
ای کاش ما هم می توانستیم مثل این مورچه ها در زندگی اجتماعی مان یک دل و هماهنگ و موفق می بودیم ، ای کاش می توانستیم ...
این که در به روز رسانی وبلاگم تاخیر داشتم تعمدی وجود داشت. می خواستم مطلبی جدید و نو و خاص در وبلاگم بگذارم. اخیراً به اندیشه ی بزرگترین عارف عرفان نظری یعنی محی الدین ابن عربی علاقه مند شدم.
البته این علاقه مندی پس از خواندن این مطلب در گاهنامه ی این شماره با تاخیر از کتاب فصوص الحکم ایشان در من به وجود آمد بنابراین تصمیم گرفتم این مطلب را در وبلاگم قرار دهم.
در این متن دیدگاه ابن عربی از چگونگی زادن عیسی مسیح و معجزاتش از منظر علوم عرفانی به بحث گذاشته شده است.
« فصّ ِ حکمت ِ نبویه در کلمه عیسویه »
از فصوص الحکم
محی الدین ابن عربی
ترجمه بیژن الهی
[ ~ ]
4. پس چون روح الامین – که جبریل باشد - [بشر بالتّمام] (بشرًا سویًّا ، 17/19 ) بر مریم – علیها السلام- مُمَثَّل شد، او پنداشت مگر مردی ست خواهان تصرف وی ؛ پناه ِ خدا جست ازو یکدل و جان (بجمعیه منها) ، مگر آن بلا بگرداند ازو ، که می دانست این از آن کارهاست که نباید ( ممما لا یجوز) ؛ پس او را حضوری تام دست داد با خدای (مع الله) ، که [توان گفت] همانا «روح ِ » معنوی ست .
5. گر ، همان وقت که این حال داشتی ، در او بدمیدی جبریل (نفخ) ، عیسی چنان درآمدی که کَسَش بر نتوانستی تافت از [بسِ] ناسازگاری ی خود وی (لِشَکاسة خُلقه ) – به فراخور حال مادرش [وقت ِ عقد نطفه ی وی ] ؛ اما همین که بدو گفت: " جز این نیست که من رسول رب تو ام ،" – آمده ام _ "تا تو را کودکی دهم پاکیزه" دست داد از آن گرفتگی ، و دلش وا شد (انبسط عن ذالک القبض و انشرح صدرها) ؛ آن گاه بود که جبریل [روح ِ] مسیحا اندر وی دمید.
6. جبریل ناقل ِ «کلمة الله » [=عیسی] بود به مریم ، هم چنان که رسول ناقل ِ «کلمة الله » [=قرآن] بود به این امت ؛ و این سخن ِ خداست تعالی :( وَ کَلِمتُهُ القها الی مریم و روح مِنهُ ، 171/4 ) ([همانا که مسیحا ، عیسی پسر مریم ، خود رسول خداست، ] و کلمه ی اوست که به مریم رساند و روح ست از او).
7. پس خواهشی (الشهوة) [از سر مهر] در مریم اوفتاد ، و تن عیسی آفریده شد از آبی تحقُّقی از مریم (ماء مُحقق) و از آبی توهُّمی از جبریل (ماء متوهم) ، که در نم ِ آن نفس (رطوبة ذلک النفخ) راه یافت [به مریم] ، زیرا [دَمِش ِ زندگان ، یا اگر خواهی گو] نفخ ِ جسم ِ حیوانی ، خود تَرست و نُمور – از آنچه از رکن ِ آب اندر اوست.
8. پس تن عیسی متکون شد از آبی توهمی ، و از آبی تحققی ، و زاده شد به صورت بشری – در سایه ی [ وجود ِ ] مادر و در سایه ی تَمَثُّل جبریل به صورت مردی، که هیچ تکوینی روی نداده در این نوع ِ انسانی الا بر حکم معتاد.
9. هم از این قرار ، عیسی چنان بر آمد که خود احیای مردگان کردی – چون که او روح ِ الهی بود- ، هر چند که احیاء [در حقیقت] خدای را بود و دَمِش [النفخ] عیسی را، هم چنان که دم [نفخ] از جبریل بود ولی «کلمه» [که با دَم او در مریم دمیده شد] از خدای . پس احیای مسیح مردگان را ، احیائی تحققی بودی (احیاء محققاً) ، چون از دم وی [نفخه] ظاهر آمدی ، هم چنان که او خود از صورت مادر [رنگ ] ظهور گرفت؛ و احیای او ایضاً توهمی بودی (متوهماً) ، از آن که پنداشته می شد از اوست ، حال آن که جز از خدای نبود.
10. پس او جامع ِ [این دو وجه ] بر آمد – به حقیقت ِ خلقت ِ خود که ، چنان که گذشت ، از [آمیزه ی ] آبی تحققی بودی و آبی توهمی ، [پس] بدو نسبت یابد احیاء از رهگذر تحقیق از وجهی و از رهگذر ِ توهمی از وجهی . از رهگذر تحقیق ، در حقّش گفته شد که «احیای مردگان » کند ( وَ اُحی المَوتی ، 49/3 )؛ و از رهگذر توهم ، این که او فرو دَمَد [أی در آن مرغ گلین] – تا پرنده یی شود باذن الله ( فَأنفُخُ فیهِ فَیَکون ُ طَیراً باِذن الله ، 49/3 ).
11. این جا عامل ، در «باذن الله» (فی المجرور) ، همان «شَوَد » باشد [ یا «یکون،» یاد آور ِ «کن ، فیکون»] ، نه این که «دَمَد » [أی: «در او فرو دمد ، تا به دستوری ی حق پرنده یی شود؛ یعنی : آن مرغ گلین به اذن حق بود که مرغ راستین شد ، نه به نفخ ِ مسیح]؛ و شاید عامل ، اندر آن ، همان «دَمَد» باشد [أی: «در او فرو دمد به دستوری ی حق تا پرنده یی شود» ؛ یعنی دَمِش ِ عیسی به اذن خدا باشد و بُوِش ِ پرنده به عیسی ] و پرنده پرنده شود هم از حیث صورت جسمیه ی حسیه ی او .
12. هم از این گونه ست شفای کورزاد و پیس ( الاکمه و الابرص ، 49/3 ) ؛ و هر چه [از معجزات که از سویی] وابسته بدوست و [از سویی وابسته] به اذن الهی ، یا به اذن کنایی ، در نظیر قول اوست – تعالی – که ( بإذنی ، 110/5 ) و ( بإذن الله ، 49/3 ) .
13. پس اگر اذن الله (المجرور) را تعلق به «دمد» باشد، دمنده (النافخ) مَأذون از اوست – [تعالی] – در دمشِ (النفخ) و پرنده از [نفس] دمنده پرنده شود بذن الله [اینک جهت تحققی !] ؛ و گر دمنده دَمنده بود [اما] نه به اذن ، بُوش ِ (التکوین) پرنده به اذن ِ خدا باشد، پس عامل این جا همان « شَوَد» باشد یا «یکون» [و اینک جهت ِ توهمی !] . [تا بنگری که:] اگر این جا توهمی و تحققی نبودی در کار، این صورت خود قبول این دو وجه نکردی ؛ لیک این دو وجه مَر او را هست ، که خود داده ی نشأت عیسویه ست .
14. عیسی فروتنی بدان جای رساند [در شریعت خویش ] که بر اُمت ِ وی حکم رفت در شریعت [اسلام ] که «جزیه دهند به نقد و ایشان سر تسلیم فرود آوردند به افتادگی » (یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون ، 29/9 ) ؛ و [ به امت فرمود] هر که سیلی نواخت بر بنا گوش ِ هر کدام ، خود بنا گوش ِ دگر پیش آرند و بر وی نخیزد به تاوانخواهی ( لا یطلب القصاص منه) . عیسی این از بَر ِ مادر داشت ، که زن را فروتری ست [به حقیقت ] (السُّفل) ، پس او را فروتنی ست [به صورت] (التواضع ) ، چه خود فرود ِ مَر دست حکما و حِسّاً ؛ و آنچه در او بودی از قوه ی احیا و شفا بخشی ، خود از جهت ِ نفخ مَلَک بودی در صورت بشر.
15. هم از این جاست که عیسی به صورت ِ بشر احیای مردگان کردی. ور مَلک به صورتی بشری در نیامدی [بر مریم] ، و صورتی دگر گرفتی از صُور بودگان آخشیجی ( الأکوان العنصریه) از حیوان یا نبات یا جماد، احیای هیچ مرده نکردی عیسی مگر آن صورت به خود پذیرفتی و ، حین ِ احیاء ، خود بدان [چهره ] روی نمودی! نیز اگر ملک به صورت نوری ی خود درآمدی که خارج افتاده از عناصر و ارکان – هر چند خروج از طبیعت ِ خود نکند [ و برنگذرد از «سدره» که منتهای طبیعت ِ اوست - ، احیای هیچ مرده نکردی عیسی مگر در آن صورت ِ طبیعی ی نوری ی فوق عنصری روی نمودی و ، [همزمان ] ، صورتی بشری نیز داشتی از جهت مادر. پس ، آن گاه که احیای مردگان کردی ، ای بسا گفتندی که "اوست [یا] نه اوست؟" (هو لا هو) ، و حیرت افتادی در ناظران او؛ چنان که در عاقل اوفتد چون دیده ی فکرت نگرد (عند النظر الفکری) در کسی چون همگان (شخصا سویا من البشر) که احیای مردگان کند [احیا] که خاص مَر خدای راست ، [آن هم ] احیای نطقی [ که مرده یی خیزاند به نطق فرمانی ، که "واخیز زنده شو!" ] ، نه احیای حیوانی [ که کودکی خیزاند از آمیزش ِ پدری با مادر] : نگرنده به حیرت ماند ، که می بیند صورت [صورتی ] بشری ست و کُنش [کُنشی ] الهی .
[ ~ ]
منبع: این شماره با تاخیر 6 (آوانوشت)
این خطبه شریف را بنا به روایت دانشمند شهیر عالم اسلام، سید بن طاوس رضوان الله تعالى علیه ذکر شده: زینب، دختر على بن ابى طالب (ع) برخاست و چنین گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر رسول و خاندانش باد! خداوند راست گفته است آنجا که مى فرماید:ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوأى أن کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤن: سپس سرانجام کسانى که در گناهان فرو رفتند این است که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به مسخره گرفتند .
اى یزید! آیا گمان کردى چون جهان وسیع و فضاى آسمان را بر ما تنگ کردى و ما را مانند اسیران به شهرها کشاندى، ما نزد خداوند خوار و بى مقدار شدیم و بر بزگوارى و مقام تو افزوده شده و این پیشامدها از مقام ارجمند تو است؟ بدین جهت برخود مى بالى و ناز مى کنى و بسى خرم و شادى که دنیایت آباد شده و کار تو بر وفق مراد پیش مى رود و سلطنت و پادشاهى براى همیشه در اختیار تو قرار گرفته است! آهسته باش و تند نرو! مگر سخن خداوند را فراموش کرده اى که مى فرماید: و لایحسبن الذین کفروا أنما نملى لهم خیر لانفسهم إنما نملى لهم لیزدادوا إثما و لهم عذاب مهین: آنان که کافر شدند گمان نکنند که این مهلتى که به آنان دادیم مقدمه سعادت آنان است! نه، بلکه این مهلت براى آن است که بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى خوار کننده مهیا شده است! اى پسر آزادشدگان (۱)
(! آیا این از دادگرى و عدالت است که زنان و کنیزان خویش را در پناه پرده جاى دهى و دختران پیامبر را با صورتهاى باز و بى چادر و پوشش، به همراه دشمنانشان در شهرها بگردانى تا اهل منازل آنان را ببینند و دور و نزدیک و پست و شریف بر آنان بنگرند، در حالى که از مردان و حامیان آنان کسى باقى نمانده است؟! آرى، چگونه مى توان امید رحم و مهربانى از کسى داشت که جگر آزاد مردان را در دهان بمکد و بیرون اندازد و گوشتش از خون شهیدان بروید) (۲)
و چرا باید کسى که همواره با دیده اعتراض و دشمنى و کینه و عداوت به ما مى نگرد در اظهار دشمنى با ما کوتاهى کند! اکنون نیز مست و مغرور و بدون آن که تصور کنى گناهى انجام داده اى، با چوب به دندانهاى ابى عبد الله، آقاى جوانان بهشت مى کوبى و شعر مى خوانى و مى گویى :اى کاش بزرگان طایفه من که در جنگ بدر کشته شده اند، بودند و مى دیدند تا از دیدن این منظره فریاد خوشحالیشان بلند شود و بگویند: اى یزید! دست مریزاد! چرا این سخنان را نگویى و چرا این شعرها را نخوانى، در صورتیکه دست خود را در خون فرزندان محمد (ص) فرو برده اى و ستارگان درخشان زمین را که دودمان عبدالمطلب بودند، خاموش کرده اى! اما تو با این کار موجبات مرگ و بدبختى خودت را فراهم کردى! اکنون هم پیران طایفه خودت را صدا مى زنى و خیال مى کنى آنان حرفهایت را مى شنوند .
ولى زود است که خودت نیز به آنان بپیوندى و در آن هنگام آرزو مى کنى اى کاش دستهایم شل و زبانم لال مى بود و این سخنان را بر زبان نمى آوردم و این عمل زشت را مرتکب نمى شدم! خداوندا! انتقام ما را از کسانى که به ما ظلم کردند بگیر و حق ما را از آنان بستان و ایشان را در آتش غضب بسوزان! اى یزید! تو با این کارها تنها پوست خود را پاره کردى و گوشت خودت را قطعه قطعه نمودى و طولى نمى کشد که با این بار سنگینى که از ریختن خون فرزندان پیامبر و هتک حرمت اهل بیتش به گردن گرفته اى بر آن حضرت وارد شوى و در آن روز خداوند آنان را گرد یکدیگر جمع مى کند و حق آنان را مى گیرد .
و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون: و مپندار کسانى که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه آنان زندگانى هستند که نزد پروردگارشان روزى مى خورند .
و همین که خداوند حاکم باشد و محمد (ص) با تو مخاصمه کند و جبرئیل یاوریش نماید براى تو کافى خواهد بود! بزودى کسانى که تو را بر این مسند نشاندند و بر گروه مسلمانان سوارت کردند خواهند فهمید که چه جانشین بدى را انتخاب کردند و متوجه خواهند شد که کدام یک از شما بدبخت تر و بدفرجام تر خواهید بود .
اکنون فشارهاى روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرده است .
با این حال تو را بى مقدار و حقیر و سرزنش تو را بزرگ و سزاوار مى شمرم و تو را مستحق توبیخ مى دانم اما چشمها اشک مى بارد و سینه ها از آتش غم مى سوزد! آه چه شگفت آور است که سپاه خداوند به دست لشکر شیطان کشته شوند! خون ما از این دستها مى ریزد و گوشت ما در این دهانها جویده و مکیده مى شود و آن بدنهاى پاک روى زمین مانده اند و گرگهاى بیابان بنوبت آنان را زیارت مى کنند و درندگان بر خاکشان مى مالند! اى یزید! اگر امروز مى پندارى که ما غنیمت جنگى هستیم، بزودى مجبور به پرداخت غرامت خواهى شد و آن، زمانى است که جز آنچه انجام داده اى، چیزى نداشته باشى و خداوند هرگز به بندگانش ستم نمى کند .
ما به او شکایت مى کنیم و او پناهگاه ماست .
تو نیز - اى یزید!- به کار خودت مشغول باش و کید و مکر خودت را به کار ببر و منتهاى تلاشت را بکن، اما به خدا سوگند نمى توانى نام ما را محو کنى و وحى ما را خاموش گردانى و این ننگ و عار را از دامان خودت بشویى، زیرا عقلت ناتوان و ایام زندگانیت کوتاه است و توانت از دست رفته است روزى که منادى فریاد بزند: ألا لعنه الله على الظالمین! خدا را سپاس که ابتداى کار ما را با سعادت و مغفرت و پایان آن را به شهادت و رحمت ختم فرمود! ما از خداوند درخواست مى کنیم نعمتش را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و بر اجر و مزد آنان بیفزاید و جانشینان نیکویى براى ما قرار دهد، چرا که او خداوند رحیم و مهربان است و حسبنا الله و نعم الوکیل! این سخنان و خطبه هایى نظیر اینکه زینب کبرى (س) و امام زین العابدین (ع) در برابر مردم کوفه و شام قرائت کردند، پرده از چهره پلید خاندان ابوسفیان برداشت و واقعیت قضایا را روشن ساخت .
سرانجام این بانوى داغدار، پس از ۵۶ سال عمر پر برکت و توأم با درد و رنج، در ماه رجب سال ۶۲ هجرى دیده از جهان فروبست و در شام، در محلى که اکنون نیز معروف است مدفون گردید .
زینب کبرى سلام الله علیها،پیامبر خون شهداى کربلا و همراه حسین«ع»در نهضت خونین عاشورا .حضرت زینب،دختر امیر المؤمنین و فاطمه زهرا«س»در سال پنجم هجرى،روز ۵ جمادى الأولى در مدینه،پس از امام حسین«ع»به دنیا آمد.از القاب اوست:عقیله بنى هاشم،عقیله طالبیین،موثقه،عارفه،عالمه،محدثه،فاضله،کامله،عابده آل على.زینب را مخفف«زین اب»دانستهاند،یعنى زینت پدر.امام حسین«ع»هنگام دیدار،به احترامش از جا برمىخاست.زینب کبرى،از جدش رسول خدا و پدرش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا«ع»حدیث روایت کرده است.(۳)این بانوى بزرگ،داراى قوت قلب،فصاحت زبان،شجاعت،زهد و ورع،عفاف و شهامت فوق العاده بود.(۴) شوهرش،عبد الله بن جعفر(پسر عموى خودش)بود.از این ازدواج،دو پسر حضرت زینب به نامهاى محمد و عون،در کربلا به شهادت رسیدند.وقتى امام حسین«ع»پس از امتناع از بیعت با یزید،از مدینه به قصد مکه خارج شد، زینب نیز با این دو فرزند،همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا،نقش فداکاریهاى عظیم زینب،بسیار بود.سرپرست کاروان اسیران اهل بیت و مراقبت کننده از امام زین العابدین«ع»و افشاگر ستمگرىهاى حکام اموى با خطبههاى آتشین بود.زینب،هم دختر شهید بود،هم خواهر شهید،هم مادر شهید،هم عمه شهید.پس از عاشورا و در سفر اسارت،در کوفه و دمشق،خطابههاى آتشینى ایراد کرد و رمز بقاى حماسه کربلا و بیدارى مردم گشت.پس از بازگشت به مدینه نیز،در مجالس ذکرى که براى شهداى کربلا داشت،به سخنورى و افشاگرى مىپرداخت.وى به«قهرمان صبر»شهرت یافت.در سال ۶۳ و به نقلى ۶۵ هجرى درگذشت.قبرش در زینبیه(در سوریه کنونى)است.برخى نیز معتقدند مدفن او در مصر است.در کتاب«خیرات الحسان»آمده است:در مدینه قحطى پیش آمد.زینب همراه شوهرش عبد الله بن جعفر به شام کوچ کردند و قطعه زمینى داشتند.زینب در همانجا در سال ۶۵ هجرى در گذشت و در همان مکان دفن شد.(۵)
صبح ازل طلیعه ایام زینب است *** پاینده تا به شام ابد نام زینب است
در راه دین لباس شهامت چو دوختند *** زیبنده آن لباس بر اندام زینب است
بارزترین بعد زندگى حضرت زینب،همان پاسدارى از فرهنگ عاشورا بود که با خطابههایش،پیام خون حسین«ع»را به جهانیان رساند.در این زمینه،نوشتهها و سرودههاى بسیارى است،از جمله این شعر:
سر نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود *** کربلا در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ *** پشت ابرى از ریا مىماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان *** در کویر تفته جا مىماند اگر زینب نبود
زخمه زخمىترین فریاد،در چنگ سکوت *** از طراز نغمه وا مىماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ *** در گلوى چشمها مىماند اگر زینب نبود
ذو الجناح داد خواهى،بىسوار و بىلگام *** در بیابانها رها مىماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ،سیل انقلاب *** پشت کوه فتنهها مىماند اگر زینب نبود(۶)
خود زینب نیز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام دیدن سر بریده برادر، خطاب به او چنین سرود:«یا هلالا لما استتم کمالا...»بعدها هم در سوگ حسین«ع»
اشعارى سرود،با این مطلع:«على الطف السلام و ساکنیه...»:سلام بر کربلا و برآرمیدگان آن دشت،که روح خدا در آن قبهها و بارگاههاست.جانهاى افلاکى و پاکى که در زمین خاکى،مقدس و متعالى شدند،آرامگاه جوانمردانى که خدا را پرستیدند و در آن دشتها و هامونها خفتند .سرانجام،گورهاى خاموششان را قبههایى افراشته در برخواهد گرفت،و بارگاهى خواهد شد،داراى صحنهاى گسترده و باز...
--------------------------------------------------------------------------------
۱ - حضرت اشاره به واقعه فتح مکه مى کنند و این که ابوسفیان، جد یزید بن معاویه به اسارت گرفته شد و سپس بدستور پیامبر آزاد گردید .از این رو به یزید و خاندان بنى امیه، فرزندان آزاد شدگان لقب داده اند .
۲ - حضرت با این جملات نیز اشاره به واقعه اسف بار جنگ احد نموده اند .
۳ ـ الحسین فى طریقه الى الشهاده،ص .۶۵
۴ ـ درباره مقامات معنوى زینب و ویژگیهایش،ر.ک:«الخصائص الزینبیه»از سید نور الدین جزایرى .
۵ ـ درباره زندگینامه حضرت زینب،از جمله ر.ک:«بطله کربلا»عایشه بنت الشاطى،که با نام«زینب،بانوى قهرمانکربلا»به قلم حبیب الله چایچیان و مهدى آیت الله زاده ترجمه شده است.
۶ ـ قادر طهماسبى(فرید).
منبع : موسسه جهانی سبطین

مولای من ، علی جان! این روزها جای خالی ات را چه بسیار حس می کنیم. تاریخ گواه از صبوری و سکوت تو داد و باز تکرار شد و فرزندت حسن غریبانه سکوت کرد و فرزند دیگرت حسین طور دیگری مظلومانه و غریبانه مورد ظلم واقع شد.
عدالت ات و علم ات حتی دشمنان ات را به تحسین ات واداشت. نخلستان هایت هنوز بوی تو را دارند .
روزی را که به خانه ات رفتم از یاد نمی برم، در اتاقی که پیکر مبارکت را غسل دادند قدم گذاشتم و بر چاهی که شاهد گریه های شبانه ات بود اشک ریختم. عدالت ات را هنوز در هیچ جای دنیا نمی توان یافت.که این روزها کم بودش بسیار حس می شود. ای کاش شخصیت ات را آن گونه که شایسته ی توست می توانستیم توصیف کنیم ، اما چه کنیم که زبان از توصیف حُسن هایت قاصر است و اگر وصف خوبی ات کنیم کم گفتیم و جز ناسپاسی و شرمساری در برابر خداوند نتیجه ای نخواهد داشت.
شادمانم که مولایم تویی و به خود می بالم . در حرمت که قدم می گذاشتم حال عجیبی داشتم و چنان از خود بی خود می شدم که متوجه گذر زمان نمی شدم و چه زود گذشت مهمان تو بودن. دیگر کجا می توانم میزبان به خوبی تو یابم! مهمان تو بودن آرزوی چند ساله ام بود و خدا را شاکرم که این سعادت بزرگ را نصیبم کرد.
هزاران بار شکر که شیعه ات هستم ای ستاره ی درخشان آسمان امامت .
فرا رسیدن ١٣ رجب سالروز میلاد اولین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، حضرت علی علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تبریک عرض مینمایم .

شب دهم رجب است و مژده ولادت جواد الائمه را فرشته ها به زمینیان دادند.
چهارشنبه هفته گذشته بود که به زیارت حرم مطهرش رفته بودم و چه شبی بود شب وداع ، پر سوز و آه .
قبر مبارک امام جواد ع و امام موسی کاظم ع در بک جا کنار هم قرار داشت. حرم این دو بزرگوار بوی امام رضا را می داد. وقتی در صحن حرمشان قدم می گذاشتم انگار در حرم امام رضا ع بودم. یا امام رضا تبریک این بنده ی حقیر را به مناسبت مولود فرزند بزرگوارت بپذیر.
یا جواد الائمه یا غریب بغداد دیدار و زیارتت چه کوتاه بود و چه زود گذشت . می خواهم درد دلی کنم ، نمی خواستم تلخ بنویسم اما چه کنم که قلبم رنجیده است.
در زمان امامت ات که هم زمان با حکومت مامون لعین بود بسیار سختی کشیدی و حتی مورد تهمت نیز واقع شدی. آنگاه تنها نزد خدا آمدی و گفتی خدایا خودت می دانی که این حرف تنها تهمت است و بس.
مولایم به زیارتت آمدم ، به زیارت جد بزرگوارت علی ع ، امام حسین ع و فرزندت امام هادی ع اما من نیز که زائر تو بودم و زائر جدت همچون تو مورد هجوم تهمت قرار گرفتم. دلم سخت شکسته است . گناه من تنها این بود که تشنه ی یادگیری بودم و تشنه ی زیارتتان . خدای من می داند که بی گناه ام و شما هستید که شهادت دهید و این برایم کافی ست .
این جمله ی یکی از برادران کاروان را همواره زمزمه می کنم که شیطان از جایی که فکرش را نمی کنی وارد می شود. و شیطان وارد شد و توسط انسان های شیطان صفت به من تهمت ِ ... زدند .
خدا را شکر می کنم که شیعه هستم و باز خدا را شکر می کنم که این سعادت را نصیبم کرد که به زیارت شما بیایم. و هزاران بار خد ارا شکر که زیارتم همراه با معرفت بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم و این را مدیون برادر بزرگوار و معلم گرامی ام هستم که در سفر از آموزش و انتقال اطلاعات مفید خسته نمی شد.
به نام پروردگاری که در همه لحظات زندگی ام همراه وپشتیبانم بوده و حتی از بی توجهی ها و بی مهری های گاه به گاهم دلگیر نشده، خدایی که این سعادت را نصیبم کرد که در این سن جوانی به زیارت اهل بیت و ائمه اطهارش بروم. به یاد زمان هایی که زیارت عاشورا می خواندم، افتادم وقتی به این فراز ازدعا می رسیدم که " ولا جعل الله اخر العهد منی لزیارتکم "ناخودآگاه اشک بر گونه هایم جاری می شد. وبعد از این فراز از خداوند از ته دل می خواستم که زیارت امام حسین علیه السلام را نصیبم کند که این دعا را در حرمش بخوانم.
و در آخر با خود می گفتم آیا می شود که من هم زائر او باشم
حالا من عازم کربلا و نجف و کاظمین و سامرا هستم. بامداد فردا ساعت 3:30 (یعنی پنج شنبه 28 اردیبهشت ) به همراه کاروان زیارتی از مرز چزابه به سمت نجف حرکت می کنیم.
ومن مشتاقانه این لحظات را تا رسیدن به مقصد ثانیه شماری می کنم و چقدر آن لحظه دیدار و زیارت با شکوه است. وقتی به این لحظه فکر می کنم قلبم از هیجان به تپش می افتد. حالا که شما این مطلب را می خوانید من یا در راه هستم یا به مقصد رسیده ام برای همه ی شما دعا خیر می کنم امیدوارم این سفر نصیب شما نیز شود. چقدر خوشحالم و به خود می بالم که شیعه هستم.

همه ی ما از صبح که از خواب بیدار می شویم به دنبال رفع نیازهای غریزیمون می دویم و می دویم .
صبح سر ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم ، پسر بچه ای هم آنجا ایستاده بود. نگاه ام خیره به زمین بود. حشره ای روی زمین مثل ما انسان ها و همه ی موجودات زنده به دنبال غریزه اش حرکت می کرد. مسیر حرکت اش به سمت چه بود نمی دانم! مسلما غریزه اش او را به سمت مسیری هدایت می کرد.
معمولا پسر بچه ها یک جا نمی ایستند و زیاد ورجه ورجه می کنند و تکان می خورند . حشره به سمت پاهای پسر بچه در حرکت بود. با خودم گفتم این حشره در این مسیر از خود هیچ اختیاری ندارد پس به خواست خدا جان سالم به در می برد که در همان لحظه پسر بچه پایش را بلند کرد و بدون این که حشره را دیده باشد پایش را روی حشره گذاشت و حشره له شد.
از دیدن این صحنه به این نتیجه رسیدم که در حرکت به سوی هدفمان در زندگی ممکن است گاهی له شویم . این حشره با خواست و اراده ی خود به سمت مرگ حرکت نکرد بلکه غریزه اش او را به آن سمت کشاند. اما ما در مسیر زندگی اگر حرکتی می کنیم با اراده ی خودمان است اگر در این مسیر شکست خوردیم یا له شدیم مقصر تنها خودمان هستیم، چون مسیر را خودمان و با خواست خودمان انتخاب کردیم .
همیشه اعتقاد داشته ام و گفته ام که ما خودمان تقدیرمان را می سازیم، با دست خودمان . همیشه این را به خواهرم می گفتم اما زیاد باورش نداشت. ولی حالا که به مرحله ای رسید که در عمل این حرف من به او ثابت شد به من می گوید که واقعا درست می گفتی و من حرفت را نادیده گرفتم.
بعضی وقت ها ما از خدا چیزی را می خواهیم که خودمان نمی دانیم که به صلاح ما نیست اما در این خواست خود آنقدر اصرار می کنیم و آنقدر از خدا مصرانه تقاضا می کنیم که خداوند این بار تسلیم خواست ما می شود. و آنچه که باعث فنای ما می شود به ما می دهد چون خودمان خواستیم.
و آخر این خودکرده را تدبیر نیست.
ولی روزگار و اتفاقاتی که درآن می افتد، پر از تجربه است و گاهی سیلی محکمی به ما می زند تا شاید از خواب زمستانی بیدار شویم . من یک بار این سیلی را خوردم و تجربه اش کردم.
درست است که زندگی ما و نتیجه ی اعمال ما، دست خودمان است اما گاهی اوقات چیزهایی وجود دارد که دست ما نیست. همان اتفاقات ناخواسته که ممکن است در مسیر ما را مثل آن حشره لِه کند. اما چقدر خوب است که از این شکست ها درس بگیریم و دوباره یا علی بگوییم و از نو شروع کنیم.
این شکست ها مرا ناراحت نمی کند ، تنها یک چیز قلب مرا می شکند و آن هم بی وفایی و خنجر زنی ِ نزدیکانم در پشت من است. و درد این خنجر که به قلبم فرو رفته می ترسم مرا از پا بیاندازد و دیگر نتوانم روی پا بایستم و له شوم.
این روزها عاطفه و محبت قیمتش خیلی ناچیز و بی ارزش شده و دیگر حتی به مادرت هم که در زهدانش پرورش یافتی نمی توان چشم امید داشت و نباید انتظار محبت از او داشت . تعجب نداره ، آخرالزمانه دیگه!
اگر بخت مرا یاری کند به دنبال راه حل هستم . خدایا در این راه مرا تنها نگذار که غیر از تو در این دنیا یار و همراهی ندارم و زخمی و تنها بدون تو نمی دانم چه کنم...
چگونه است که درقرآن دستور می دهد :
«یا ایها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوتاً غَیر بیوتکم حتی تستأنِسوا و تسلموا علی اَهلِها »
ای کسانی که ایمان آورده اید داخل خانه ی کسی غیر از خودتان نشوید تا این که بر اهلش سلام دهید .
و همچنین :
«یا اَیها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوت النبی اِلا أن یؤذنَ لَکم »
ای کسانی که ایمان دارید داخل خانه پیامبر نشوید مگر این که به شما اذن داده شود.
مگر خانه زهرا – طبق روایات خود اهل سنت – مصداق اتّم آیه 36 سوره نور نیست ؟
در مورد این آیه روایتی از اهل سنت بخوانید :
فی بیوت إذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الآصال . عن انس بن مالک و بریده قال : قرأ رسول الله هذه الایه «فی بیوت اذن الله ...» فقام الیه رجل فقال:« ای بیوت هذه یا رسول الله ؟ »
قال :« بیوت الانبیاء» فقام الیه ابوبکر فقال :« یا رسول الله هذا البیت منها ؟» - و أشار الی بیت علی و فاطمه – قال:« نعم من أفضلها »
پیامبر این ایه را قرائت کردند مردی ایستاد و گفت :« ای رسول خدا کدام خانه هامنظور است ؟»
حضرت فرمودند :«خانه انبیاء» ابوبکر ایستاد و گفت : « ای رسول خدا این خانه هم درزمره آنهاست ؟» - و اشاره به خانه علی و فاطمه کرد– حضرت فرمودند : « بله از بهترین آنهاست .»
پس چگونه است که به بهترین خانه عالم چنین جسارت می شود ؟ و شاید در اواخر حیات ابابکر همین احادیث به یادش امد که چنین آرزو کرد :
قال ابوبکر (فی مرضه الذی قبض فیه): وددت إنی لم أکشف بیت فاطمه
آرزو داشتم که خانه فاطمه را نمی گشودم .
با این آرزو به گناه خود اعتراف کرد ولی باز هم تصمیم به توبه نگرفت !
اصل ماجرا از این قرار بود:
ابابکر عمر بن خطاب را به سوی علی و همراهانش فرستاد تا از خانه فاطمه انها را خارج کند و به او گفت ،اگر از دستور تو سرباز زدند ایشان را بکش !
اما خلیفه دوم هم در این امر قبیح کاملاً از ابابکر اطاعت کرد ولی جالب است بدانید که چه تصمیصی گرفت ! بنگرید :
جاءَ عمر اِلی بیت فاطمة(س) فی رِجال من الاَنصار و نفرٍ قَلیلٍ منِ المهاجِرین فقال :« و الَذی نفسی بِیدهِ لَتخرجنّ الی البیعة او لأحرقن البیت علَیکم . »
عمر به همراه تعدادی از انصار و اندکی از مهاجرین به خانه فاطمه آمد و گفت :« قسم به آن که جانم به دست اوست یا برای بیعت خارج می شوید و یا خانه را بر سر شما می سوزانم و اتش می زنم !»
فدعا (عمر) بِالَحطَب و قال و الذی نفس عمر بیده لَتخرجن او لأحر قنها علی من فیها فقیل له : یا ابا الحفص : اِن فیها فاطمه!فقال : و اِن ...
عمر هیزم خواست و گفت : « قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا خارج می شوید و یا خانه را با اهلش به آتش می کشم .» به او گفته شد :« ای پدر حفصه فاطمه در این خانه است» . پاسخ داد :« اگر چه فاطمه هم باشد ...!»
عمر بر شکم فاطمه ضربه زد ... و فریاد می زد :خانه را با تمام کسانی که در آن هستند آتش زنید !
در حالی که غیر علی و فاطمه و حسن و حسین کسی در خانه نبود .
عمر ضربه ای به شکم فاطمه زد که جنین از شکمش افتاد و سقط شد.
ابن عباس گوید : رسول خدا (ص) روزی نشسته بودند که حسن (ع) وارد شد. هنگامی که پیامبر او را دید، گریست ...سپس فاطمه (س) وارد شد پیامبر (ص) با دیدن او نیز گریست، آن گاه فرمود :« دخترم فاطمه نزد من آی ، نزد من آی.» او را نزد خود نشاند، سپس فرمود :« دخترم فاطمه سرور زنان جهان هستی است ، از آغاز تا فرجام چون او را می بینم به خاطر می آورم آن چه را که پس از من بر او روا می دارند . گویا او را می بینم که ذلت و خواری به خانه اش راه یافته ، حرمتش شکسته شده حقش غصب شده ، جنین او سقط می گردد و او ندا می دهد : وامحمدا ! اما جوابی نمی شنود ، دادرسی می طلبد ، کسی به فریادش نمی رسد ...از اهل بیتم او نخستین کسی است که به من می پیوندد ، نزد من می آید در حالی که محزون ، ناراحت ، غم دیده و حقش غصب شده و شهید (کشته شده )است . »
درآن هنگام رسول خدا (ص) فرمودند :« خدایا ! هر که را به او ظلم کرده لعنت کن و هر که حق او را غصب کرده عذاب کن ، هر که به او اهانت کرده خوار ساز و آن که به پهلویش چنان زده که فرزندش افکنده شود در آتش جاودان کن .» ملائکه هم می گویند : «آمین.»
در بعضی روایات اهل سنت به علت مرگ حضرت زهرا (س) تصریح شده است :
و لّما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و أصحابه ، عصر عمر فاطمتة خلف الباب حتی اسقطت جنینها و نبت مسمار الباب فی صدرها و سقطت مریضة حتّی ماتت .
چون فاطمه پشت درآمدتاعمر و یارانش را بازگرداند ، عمر فاطمه را از پشت در چنان فشرد که جنینش را سقط کرد و میخ در چنان به سینه اش فرو رفت که به بستر بیماری افتاد تا از دنیا رفت .
هیچ جای دنیا در هیچ یک از کتب آسمانی و غیر آسمانی نوشته نشده که پاسخ خوبی را باید با بدی داد!
هر چقدر می خواهی از تلخی ها دوری کنی و زبان به شکوه باز نکنی ، نمی شود. این شیطان و این انسان های شیطان صفت نمی گذارند که آب خوش از گلویت پایین رود. چنان شیطان آنان را به تسخیر خود درآورده که دیگر ذره ای از انسانیت در وجودشان باقی نمانده است.
خدایا ما را از شر این شیطان صفتان نجات ده !
بدنم ، توان و قدرتم در برابر شر اینان ضعیف است . تنها به لطف و کمک تو می توانم در مقابله با این دیوصفتان ایستادگی کنم. خدایا دستم را بگیر که ناتوانم. و چه خوب است وقتی به ریسمان تو چنگ زنیم.
شکایت ایشان را تنها به درگاه تو می برم که تنها با کمک تو توان مقابله با آنها را دارم . با وجود تو شکست معنا ندارد که تو همیشه و بر همه ی امور غالبی.
دلم را شکسته است و دل عزیزترین کس ام را ، پس به علی و ال علی قسمت می دهم انتقام دل های شکسته را از او بستان که تو سخت انتقام گیرنده ای .
شنیده بودم که دعای دل شکسته گان برآورده می شود. کمکمان کن حقمان را تمام و کمال از او بگیریم و چنان به زمین بخورند و به حقارت برسند که حق اجرا شود و به جزای واقعی که لایق شان است رسیده باشند.
مدتی قبل از این هم دلم را شکسته بودند و به یاد آیه مباهله افتادم و من نیز مثل پیامبرت محمد رسول الله (ص) ، همانند او نفرین شان کردم و گفتم اگر دروغ می گویند به عذاب و فتنه ای که درباره ما کردند دچارشان کن ، دعایم را برآورده کردی و انتقام مظلوم را از ظالم گرفتی.
حالا نیز از تو می خواهم که مرا قوی کنی و شرایط غلبه بر آنان را برایمان فراهم نمایی.
اگر از نظر مالی بی نیاز شوم می توانم مقابل آنان ایستادگی کنم و شکست شان دهم. البته تنها نیاز مالی چاره ساز نیست ، اگر تو کنارم نباشی قدم از قدم نمی توانم بردارم و هیچ یک از کارهایم به سرانجام نخواهد رسید.
خداوندا تو که از سرانجام همه ی امور آگاهی ، پس ؛
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ...
لطفا سوالی درباره جزئیات موضوع نکنید. با عرض شرمنده گی از پاسخ به چنین سوالی معذورم.

بارها و بارها این ضرب المثل را شنیده ای که کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد.
شاید بارها برای شما نیز اتفاق افتاده باشد که کسی یا شخصی غریبه یا آشنا شما را رنجانده ، و این رنجش سال ها و سال ها از ذهن و خاطر شما پاک نشده باشد و غبار زمان نیز آن را محو نکرده باشد.
بله درست متوجه شدی می خواهم راجع به یک اتفاق که تقدیر دوباره آن را زنده کرد صحبت کنم.
نمی دانم برای شما هم اتفاق افتاده که گاهی یک حرف که شاید خیلی به چشم نیاید اما همین حرف دل شما را چنان سوزانده باشد که تا آخر عمر فراموشش نکنید.
سال ها پیش هنگامی که دانش آموز بودم اتفاقی برایم افتاد و حرفی از مدیر مدرسه ام شنیدم که از شنیدنش قلبم آتش گرفت.
چند روز پیش بود که باز یاد این اتفاق افتادم و به خداوند گفتم که مدیرمان را که حتی چهره اش و نام اش را به یاد ندارم به خاطر این حرف نمی بخشم . می دانم که دیگر او را در این دنیا نخواهم دید پس امیدوارم و مطمئن ام که در آخرت او را می ببینم و تنفرم را نسبت به او ابراز می کنم.
امروز بعد از مدتها به بازار رفتم شاید باورتان نشود که مدیرمان از کنارم رد شد . برگشتم و دست ام را بر شانه اش گذاشتم . عجب لحظه ای بود ، باورم نمی شد انگار داشتم خواب می دیدم همین چند وقت پیش بود یادش افتادم حالا جلوی من ایستاده بود. شک داشتم که خودش است بنابراین از او پرسیدم که شما مدیر فلان دبیرستان نبودید؟ و او گفت: بله بودم.
گفتم من دانش آموزتان بودم. همان لحظه تمام آن صحنه از جلوی چشمانم رد شد.
ماجرا از این قرار بود که روزی در حیاط مدرسه پاشنه ی کفشم از جا کنده شد . میخش را در آوردم ولی سنگی پیدا نکردم که آن را جا بیاندازم . به خانه ی سرایدار مدرسه رفتم از او خواهش کردم که چکشی به من بدهد تا پاشنه ی کفشم را درست کنم. اما او چکش را نداد. من هم پیش مدیر رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم و خواهش کردم که به او بگوید که چکش را در اختیارم قرار دهد . اما او در پاسخ خواهش من گفت که اگر چکش را به تو بدهد و تو چکش را به سرت بزنی تو که دو تومن هم نمی ارزی باید دو میلیون تومن خرجت کند. وقتی این حرف را شنیدم سوختم ، خیلی سوختم. جلوی هم تحقیرم کرد. رفتم بیرون و از شدت بغض و گریه نتوانستم سر کلاس بروم.
امروز وقتی او از من پرسید که حالا چه کار می کنی و تحصیلاتت چیست . می خواستم بگویم که من همان کسی هستم که آن روز به من گفتی که تو بی ارزشی . حالا ببین که برای خودم کسی شده ام و یک مهندس تحصیل کرده ام . نمی دانم چرا نتوانستم تنفرم را به او ابراز کنم. انگار زبانم قفل شده بود.
خود من از خدا خواسته بودم که او را ببینم اما بعد از سال ها که اصلا تصورش را نمی کردم که او را ببینم وقتی دیدمش نتوانستم حرف ام را و احساس ام را به او بگویم.
شاید خدا خواسته که قبل از سفر بزرگ معنوی ام که دو ماه آینده خواهد بود ، قلبم از کینه خالی باشد.
کینه ی عجیبی نسبت به او داشتم جلوی چند نفر مرا تحقیر کرده بود . به خدا گفته بودم که هرگز او را نمی بخشم .
شاید هم او کار خیری انجام داده و خدا خواسته که در همین دنیا این موضوع حل و فصل شود.
دوستم همراه من بود ماجرا را برایش تعریف کردم. دوستم گفت تو حتما می توانی و او را می بخشی. اما به او گفتم که نه نمی خواهم . اما حالا می خواهم بگویم که این دیدار را نباید نادیده گرفت و خواست خدا بود که من او را ببینم . اگر واقعا نمی توانستم او را ببخشم به او می گفتم که چقدر از او تنفر دارم ولی از آنجا که نتوانستم بگویم یعنی خدا خواست که این موضوع مطرح نشود بنابراین باید او را ببخشم . و من این کار را انجام می دهم. به امید اینکه روزی بخشیده شوم.
دو روز پیش بود که به خدا گفتم خدایا حس می کنم دعاهایم به درگاهت نمی رسد . اما حالا که این اتفاق افتاد مطمئن ام که دعاهایم به درگاهش می رسد و او خود بهتر می داند که چه چیز مصلحت است تا برایم مقدر کند.
تا به حال برای شما اتفاق افتاده که کینه ی کسی را به دل داشته باشی و این کینه را سال ها در قلبت حفظ کنی اما بعد از سال ها او را ببخشی؟
آیا تا به حال کسی را بخشیده ای ؟ اصلا آیا از کسی کینه ای داشتی یا داری؟
کینه حس خاص شیطان است که نسبت به انسان دارد.
انسان روحی خدایی دارد و نباید روحش را به کینه آلوده کند.
چقدر حس بخشش شیرین است . شیرینی این حس به شیرینی شراب چشمه ی تسنیم است .
امید وارم همه ی ما روزی از این چشمه شرابی گوارا بنوشیم. آمین ...
(تسنیم چشمه ای ست در بهشت و توصیف آن در سوره مطففین آیات 25 تا 28 آمده است .)

مصحف فاطمه(س)، سرچشمه جوشان معنویت و دانشها که از طریق وحی بر او نازل گشته مانند قبر مطهرش رازی است که در پرده مانده و در اختیار ما خاکیان نیست. به راستی مصحف فاطمه(س) چیست؟ چه زمانی به وجود آمد؟ چه مطالبی را در بر دارد؟ و اکنون کجاست و در اختیار کیست؟ و ... پرسشهایی است که تا حدودی پاسخ آنها در این نوشتار مختصر روشن میگردد.
محدثه از نامهای معروف فاطمه زهرا(س) محدثه است که امام صادق(ع) در سبب نامگذاری مادرش فاطمه به محدثه چنین میفرماید:
انما سمیت فاطمه محدثه لان الملائکه کانت تهبط من السماء فتنادیها کما تنادی مریم بنت عمران (۱) اینکه فاطمه(س) به محدثه نامگذاری شد چون فرشتگان پیوسته از آسمان فرود میآمدند و به فاطمه(س) خبر میدادند همانطور که به مریم دختر عمران خبر میدادند.
فرشتگان خطاب به فاطمه (س) این آیات را تلاوت میکردند: - یا فاطمه - ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین - یا فاطمه - اقنتی لربک واسجدی وارکعی مع الراکعین. (۲)
فاطمه(س) به فرشتگان خبر میداد و آنان به او خبر میدادند و سخنانی با یکدیگر داشتند که در یکی از شبها فاطمه به آنها گفت: آیا مریم دختر عمران بر زنان عالم برتری ندارد؟
گفتند: مریم در روزگار خویش بانوی بزرگ زنان بود ولی خداوند عز و جل تو را در عصر خویش و در عصر او بزرگ بانوی زنان قرار داده است و تو «سیده نساء الاولین و الآخرین» هستی. (۳)
گر چه فرشتگان با کسی جز انبیاء الهی گفتگو نداشتند ولی چهار بانوی بزرگ در تاریخ انبیاء بودند که پیامبر نبودند و در عین حال فرشتگان با آنان سخن میگفتند:
الف) مریم، مادر حضرت عیسی(ع)
ب) همسر عمران مادر حضرت موسی و مریم(علیهماالسلام)
ج) ساره، مادر حضرت اسحاق و یعقوب(ع)
د) فاطمه زهرا(س). (۴)
پیامبر اسلام(ص) در بستر بیماری از هوش رفته بود که در خانه کوبیده شد. فاطمه(س) فرمود: کوبنده در کیست؟ عرض کرد: مرد غریبی هستم و پرسشی از رسول خدا دارم اجازه ورود میدهید؟ فاطمه پاسخ داد: برگرد خدا تو را رحمت کند! حال رسول الله مساعد نیست.
رفت و سپس برگشت و در را زد و گفت: غریبی است که از رسول خدا اجازه میگیرد آیا به غریبان اجازه ورود میدهند؟ ناگاه رسول خدا(ص) به هوش آمد و فرمود: ای فاطمه! آیا میدانی چه کسی است؟ عرض کرد: خیر یا رسول الله! فرمود: این همان است که جماعتها را بهم میزند و لذتهای دنیوی را از بین میبرد او فرشته مرگ است! به خدا قسم پیش از من از احدی اجازه نگرفت و پس از من از کسی اجازه نخواهد گرفت و به سبب بزرگواری و کرامتی که در پیشگاه خداوند دارم تنها از من اجازه میگیرد به او اجازه ورود بده!
فاطمه فرمود: داخل شو خداوند تو را رحمت کند!
فرشته مرگ چون نسیم ملایمی وارد شد و فرمود: السلام علی اهل بیت رسول الله (۵)
این جریان ناگوار از نوع سخنانی است که فاطمه زهرا(س) با فرشته داشته است و به راستی که فاطمه محدثه است.
پیدایش مصحف فاطمه(س)
زهرا(س) پس از رحلت پیامبر(ص) ۷۵ یا ۹۵ روز، در جهان زندگی کرد. در این مدت بسیار کوتاه که دوره صبر و استقامت، حمایت از حریم ولایت و در عین حال حزن و اندوه زهرای مرضیه بود; جبرئبل امین - فرشته وحی - بر او فرود آمد و با گزارشهایی که از منزلت پدر بزرگوارش در نزد خدا و نیز آینده تاریخ اسلام و تشیع الهام میکرد کتاب ارزشمندی به نام «مصحف فاطمه(س)» برای امامان معصوم(ع) به یادگار ماند.
امام صادق(ع) در پاسخ به محدثانی که در باره مصحف فاطمه(س) سؤال کردند مدت طولانی سکوت کرد. ... ثم قال: انکم لتبحثون عما تریدون و عما لا تریدون ان فاطمه مکثتبعد رسول الله(ص) خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی ابیها و کان جبرئیل(ع) یاتیها فیحسن عزاءها علی ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها و کان علی(ع) یکتب ذلک فهذا مصحف فاطمه(س) (۶)
سپس فرمود: شما در باره چیزهایی که چه لازم دارید و یا لازم ندارید جستجو و تحقیق میکنید. فاطمه(س) پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز حیات داشت و بر اثر رحلت پدرش اندوه فراوان بر او وارد گشت. جبرئیل - فرشته وحی - پیوسته بر او فرود میآمد و ناگواریها و اندوه جدایی پدر را به خوبیها جلوه میداد و به جانش آرامش میبخشید. به او از پدر و جایگاه بلندش در نزد پروردگار خبر میداد و نیز از حوادث آینده که بعد از فاطمه(س) نسبتبه فرزندانش واقع خواهد شد گزارش میداد. علی(ع) تمام آن گزارشها و اخبار را مینوشت که همین مصحف فاطمه(س) را شکل داد.
در حدیث دیگری امام صادق(ع) در پاسخ محدثی که سؤال کرد: مصحف فاطمه چیست؟ چنین فرمود: خداوند متعال زمانی که پیامبر را قبض روح کرد،بر فاطمه(س) از اثر رحلت پیامبر(ص) اندوهی وارد شد که جز خدای عز و جل کسی نمیداند چه حزنی بود. لذا خداوند فرشتهای را به سوی او فرستاد تا غم و اندوهش را برطرف نماید و با او سخن گوید. فاطمه(س) جریان را به امیرالمؤمنین گزارش داد و علی(ع) فرمود: هر وقت ورود فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی به من بگو و مرا از سخنانش آگاه کن. بنابراین امیرالمؤمنین(ع) آنچه را که میشنید مینوشت تا آنکه از سخنان و گزارشهای نوشته شده مصحفی به وجود آمد. (۷)
با دقت در این دو حدیثشریف میتوان گفت:
الف: مصحف فاطمه(س) در فاصله زمانی پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) تا شهادت صدیقه طاهره(س) به وجود آمده است.
ب: مصحف فاطمه(س) سخن وحی است که توسط جبرئیل امین(ع) به فاطمه زهرا(س) الهام شده است.
ج: مصحف فاطمه(س) به دست مبارک مولا علی(ع) نوشته شده است.
زمینههای مصحف در زمان پیامبر
گرچه پیدایش و اتمام مصحف فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا انجام گرفت و از جانب خداوند به او الهام گشت که احادیث زیادی بر این دلالت دارد; ولی در برخی از روایات زمینههای پیدایش آن را از زمان حیات رسول الله میداند.
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: مصحف فاطمه(س) به املاء رسول الله و خط علی(ع) شکل گرفت. (۸)
چنین مصحفی در چندین حدیثبا اسناد مختلف از امام صادق(ع) نقل شده است و اینکه رسول خدا املا کرد و علی(ع) با دست مبارکش نوشت این نظریه را اثبات میکند که مصحف فاطمه(س) در زمان پدرش بوجود آمد.
البته برخی قائلاند که جمله «رسول الله» در این احادیث منظور پیامبر اسلام نیست، بلکه همان فرستاده خدا فرشته وحی است که اخبار و گزارشها را املا کرد و علی(ع) آنها را نوشت. (۹)
شاهدی که سخن این گوینده را تایید میکند حدیثی است که ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل کرده و در آن کلمه رسول نیست. «انما هو شیء املاه الله علیها و اوحی الیها» (۱۰) همانا - مصحف فاطمه(س) - چیزی است که خداوند آن را بر فاطمه(س) املاء و به سوی او وحی کرد. و روشن است که املاء خدا به واسطه فرشته وحی است.
بنابراین مفهوم این احادیث نیز شبیه آن روایاتی میشود که پیش از آن نقل کردیم که در آنها پیدایش مصحف فاطمه را پس از رحلت پیامبر(ص) میداند.
البته صحیفههایی از مصحف فاطمه(س) که برگها و قسمتهای جزئی از آن مجموعه ارزشمند خدادادی است پیامبر در زمان حیات به فاطمه(س) ارزانی داد که بعدها کامل گشت و به نام مصحف فاطمه(س) در اختیار امامان معصوم(علیهمالسلام) قرار گرفت. چرا که بخشی از آن مصحف در زمان پیامبر(ص) در اختیار جابر بنعبدالله انصاری (۱۱) قرار گرفت که هماکنون همین صحیفه در جوامع حدیثی شیعی در دسترس علاقهمندان است.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر بنعبدالله انصاری گفت: پرسشی داشتم که هر وقت مناسب شد آن را مطرح کنم. جابر عرض کرد: هر زمان که دوست داشتی در محضرتان خواهم بود. تا آنکه فرصت مناسبی پیش آمد و پدرم خطاب به جابر گفت: ای جابر! به من خبر ده از لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول الله (علیهما السلام) دیدی و مادرم از نوشتههای آن لوح به تو چه خبر داد؟
جابر عرض کرد: خدای را گواه میگیرم که در حیات رسول خدا برای عرض تبریک ولادت حسین(ع) بر مادرت فاطمه(س) وارد شدم که در دستش لوح سبزرنگی چون زمرد درخشش داشت و در آن نوشته سفیدی که چون خورشید نورانیت داشت مشاهده کردم. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت ای دختر رسول الله! این لوح چیست؟ فرمود: این لوحی است که خداوند به پیامبرش هدیه داده است و در آن نام پدرم، نام همسرم، نام فرزندانم و نام اوصیاء از فرزندان نوشته شده است که پدرم آن را به من بخشید تا به سبب آن مرا خشنود کند. جابر گفت: مادرت فاطمه(س) آن را به من عطا کرد و خواندم و از آن رونوشت کردم. پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر گفت: آیا ممکن است آن نوشته را بر من عرضه کنی؟ گفت: آری! پدرم همراهش به منزل جابر رفت و پیش از آنکه آن لوح را بیاورد ناگاه صحیفهای از ورق نازکی که در آن نوشته شده بود درآورد و گفت: ای جابر! نگاه کن در نوشته خودت تا من برایتبخوانم. جابر هم در نوشته خودش نگاه کرد و پدرم از روی نوشتهای که داشتخواند; تا جایی که این دو نوشته حتی در یک حرف هم با یکدیگر تفاوت نداشتند.
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم نوشتهای که در آن لوح دیدم چنین بود... (۱۲)
نشانه امامت
مصحف فاطمه(س) به عنوان اسرار رسالت و امامت، تنها در دست ائمه معصومین (علیهمالسلام) به یادگار ماند و در بین حجتهای خدا در روی زمین یکی پس از دیگری دستبه دست گشت که در اختیار داشتن آن را یکی از نشانههای امامت دانستهاند.
امام رضا(ع) وقتی علامت و نشانههای امام معصوم را شمارش کرد فرمود:
«و یکون عنده مصحف فاطمه(س)» (۱۳)
مصحف فاطمه(س) در نزد او از نشانههای امامت میباشد.
روایات بسیاری دلالت دارد بر اینکه «جامعه»، «جفر» و «مصحف فاطمه(س)» در نزد ائمه است که در فرصت مناسب به آنها مراجعه و مشکلات و نیازهای فکری و علمی انسانها را حل میکردند. تمام این آثار گنجینههای گرانبهایی از معارف و دانشها بود که تصور آنها در افکار مادی ذهن بشر نمیگنجد.
ابوبصیر میگوید: به حضور امام صادق(ع) رسیدم و عرض کردم: قربانت گردم! از شما سؤالی داردم، راستی در اینجا کسی - نامحرمی - هست که سخن مرا بشنود؟، امام صادق(ع) پردهای را که میان آنجا و حجره دیگر بود بالا زد و در آنجا سر کشید سپس فرمود: ای ابا محمد! هر چه میخواهی بپرس.
... آنگاه فرمود: ای ابا محمد! همانا «جامعه» نزد ما است و مردم چه میدانند «جامعه» چیست؟ عرض کردم: قربانتشوم! جامعه چیست؟ فرمود: طوماری استبه طول هفتاد ذراع با املاء رسول خدا و دستخط علی(ع) که تمام حلال و حرام و همه نیازهای مردم در آن موجود استحتی جریمه خراش.
... آنگاه فرمود: همانا «جفر» در نزد ما است و مردم چه میدانند «جفر» چیست؟
عرض کردم: جفر چیست؟ فرمود: مخزنی از چرم است که علم پیامبران و اوصیاء و دانشمندان گذشته بنیاسرائیل در آن وجود دارد.
... آنگاه فرمود: و ان عندنا لمصحف فاطمه(س) و ما یدریهم ما مصحف فاطمه(س)؟ (۱۴)
همانا مصحف فاطمه(س) در نزد ما است و مردم چه میدانند که مصحف فاطمه(س) چیست؟
ابوعبیده حذاء میگوید: ابوجعفر - امام محمدباقر(ع) - خطاب به من فرمود: ای ابا عبیده! کسی که نزد او شمشیر رسول الله، زره، پرچم برافراشتهاش و مصحف فاطمه(س) باشد، چشم روشنی دارد. (۱۵)
رسول الله در نزد ما است. «و عندنا و الله مصحف فاطمه» به خدا قسم مصحف فاطمه(س) در نزد ما است. (۱۷)
مصحف فاطمه(س) قرآن نیست
برخی از نااهلان و یا مغرضان بر شیعه خرده گرفتهاند که شیعیان قرآن دیگری تراشیدهاند! و ممکن است در عصر حاضر نیز چنین اتهاماتی را وارد کنند و ناآگاهانه به باد انتقاد بگیرند. این انتقادهای نابخردانه و اهانتهای ناروا ممکن است از چند چیز نشات گیرد:
الف: عدم رجوع به متون و منابع حدیثی و جوامع روایی شیعی و ناآگاهی و عدم اطلاع از اینکه تشیع که قائل است زهرای مرضیه(س) دارای کتاب و مصحف بوده است مقصود چیست؟
ب: عناد و لجاجتبا اندیشههای اسلام ناب و باورهای اعتقادی و معارف که از طریق امامان معصوم(ع) این حجتهای خدا در روی زمین در اختیار انسانها گذارده شد.
ج: ذهنیت و تصوری که پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) در اذهان مسلمانان حتی اصحاب و یاران پیامبر از کلمه «مصحف» بود. چرا که «مصحف» بیشتر به نوشتههایی از آیات قرآن اطلاق میشد و در آن زمان مصحفهای متعددی وجود داشت و شخصیتی که دارای مصحف بود به همو نسبت میدادند مثل اینکه میگفتند مصحف علی(ع) به اعتبار اینکه مولا علی(ع) دارای مصحف بود. البته هماکنون نیز تعبیر «مصحف شریف» به قرآن مجید شهرت بسیار دارد.
گرچه چنین استعمالی در آن زمان شهرت فراوان داشت ولی اینطور نبوده که مصحف تنها به نوشتههای آیات قرآن گفته شود بلکه نظرشان به معنای لغوی مصحف بوده چرا که به مجموعه صحیفههای نوشته شده بین دو جلد که به صورت کتاب درآمده باشد مصحف یا مصحف میگویند. (۱۸)
بنابراین به مجموعه صحیفهها و نوشتههایی که در موضوعات و مطالبی غیر از آیات قرآن نوشته شده باشد مصحف اطلاق میگردد و مصحف فاطمه(س) به همین اعتبار است.
ابوبصیر میگوید: در محضر امام صادق(ع) بودم و پرسیدم:
و ما مصحف فاطمه؟ قال: مصحف فیه مثل قرآنکم ثلاث مرات، و الله ما فیه من قرآنکم حرف واحد. (۱۹)
مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: مصحفی استسه برابر قرآن که در دستشما است، ولی به خدا قسم حتی یک حرف از قرآن شما هم در آن نیست.
این حدیث آشکار میسازد که مصحف فاطمه(س) از نظر کمیت و حجم سه برابر قرآن است ولی از نظر محتوا و مطالب حتی یک حرف از ظاهر قرآن هم در آن وجود ندارد.
علامه مجلسی در توضیح این حدیث مینویسد: ممکن است کسی این شبهه را کند که در احادیثبسیاری وارد شده قرآن همه احکام را در بردارد و نیز مشتمل بر حوادث و گزارشهای حال و آینده تاریخ است. پس مصحف فاطمه در پی چه چیزی است و این حدیث چگونه معنا میشود؟
در پاسخ شبهه میگوید: آری قرآن چنین است ولی ممکن است منظور از مصحف معانی و تاویلاتی باشد که ما از قرآن نمیفهمیم نه معنای ظاهری که از الفاظ درک میکنیم و میفهمیم. لذا مقصود از قرآن شما همان الفاظ ظاهری قرآن است که در مصحف فاطمه(س) وجود ندارد. (۲۰)
البته احادیثی که در آینده ذکر خواهد شد مطالب و موضوعات موجود در مصحف فاطمه را تا حدودی روشن میسازد.
محمد بنمسلم از امام باقر و یا از امام صادق(ع) چنین نقل کرده است:
«و خلفت فاطمه مصحفا ما هو قرآن ولکنه کلام من کلام الله انزل علیها.» (۲۱)
فاطمه(س) مصحفی را به یادگار گذاشت که آن مصحف قرآن نیست ولی سخنی از سخن خداست که بر فاطمه(س) نازل کرده است.
حسین بنابیالعلاء میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:
«ان عندی ... مصحف فاطمه ما ازعم ان فیه قرآنا» (۲۲)
نزد من، مصحف فاطمه(س) است. البته تصور نکن که در آن آیات قرآن باشد.
ابیحمزه میگوید: امام صادق(ع) فرمود: «مصحف فاطمه(س) ما فیه شیء من کتاب الله و انما هو شیء القی علیها بعد موت ابیها» (۲۳)
در مصحف فاطمه(س) چیزی از کتاب خدا - قرآن مجید - نیست و تنها مصحف چیزی است که بر فاطمه(س) پس از رحلت پدرش الهام گشته است.
روایات دیگری نیز وجود دارد که دلالت میکنند مصحف فاطمه(س) قرآن نیست و موضوعات و مطالب آن غیر از آیات قرآن است. (۲۴)
مصحف فاطمه(س) و علم الهی
دانشهایی که بشر آنها را کسب میکند بسیار جزئی و محدود است و پس از مدتی فراموشش میشود و نسبتبه علوم و دانشهایی هم که در آینده وجود میآید بیاطلاع است. لذا تنها به علومی واقف است که در حال حاضر به آنها دسترسی پیدا کرده است. اصطلاحات و دانش گذشته را کم کم از یاد میبرد و از آینده هم آگاهی ندارد.
ولی خداوند متعال که عالم مطلق است علم او محدود به زمان نیست و گذشته و حال و آینده در نزد او یکسان است. این دانش و حکمتخدایی که زمان را در مینوردد و تنها در اختیار اوستشمهای از آن را به هر کس که اراده کند عطا میکند. یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا. (۲۵)
حکمت را به هر که مشیتش تعلق گیرد میدهد و آن کس که حکمت داده شده است همانا خیری بسیار داده شده است.
البته این دانش و اسرار الهی در حد اعلای آن به پیشوایان دین ارزانی گشته است و مصحف فاطمه(س) مصداق بارزی از معارف و دانشهای خدایی است که به زهرای مرضیه(س) الهام شد و به عنوان اسرار نبوت و امامت در اختیار ائمه معصومین (علیهمالسلام) قرار گرفت. بنابراین دانش و حکمتهای موجود در مصحف فاطمه(س) از سوی خدا است که محدود به زمان و مکان نیست و قابل قیاس با دانشهای بشری نیست.
مطالب مصحف فاطمه(س)
ابوبصیر میگوید: از امام محمدباقر(ع) از مصحف فاطمه(س) پرسیدم. فرمود: پس از رحلت پدرش بر فاطمه(س) نازل گشته است.
عرض کردم: آیا در آن چیزی از آیات قرآن است؟
فرمود: چیزی از آیات قرآن در آن نیست.
عرض کردم: برایم آن را توضیح دهید.
فرمود: جلدها و اطراف آن از یاقوت زینت داده شده است و برگهای آن از در سفید است.
عرض کردم: قربانت گردم! در آن چه سخنانی است؟
فرمود: خبرهای عصر حاضر و نیز خبرهایی که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد در آن موجود است. خبر آسمانها و شماره فرشتگان آسمانی، تعداد و نامهای تمام کسانی که خداوند آنها را آفریده است. نامهای رسولان، نامهای تکذیبکنندگان و اسامی همه مؤمنان و کافران از آغاز آفرینش تا فرجام در آن موجود است.
اسامی و معرفی هر یک شهرهایی که در شرق و غرب زمین است، تعداد مؤمنان و کافران هر شهر، اوصاف تکذیبکنندگان و نیز اوصاف ملتهای گذشته و تاریخ آنها، طغیانگرانی که حاکماند تعداد آنها و زمان حکومتشان، نامهای پیشوایان و اوصاف آنها و آنچه در زمین یکی پس از دیگری مالک میشوند، شرح حال بزرگان آنها و هر کس که در ادوار آینده بیاید در مصحف موجود است.
اوصاف بهشتیان و تعداد کسانی که وارد بهشتخواهند شد، اوصاف جهنمیان و نامهای آنها در مصحف موجود است.
دانش قرآن آنطور که نازل شده، دانش تورات و انجیل آنطور که نازل گشتهاند و دانش زبور و شماره درختهایی که در تمام بلاد است در مصحف موجود است. (×۲۶)
اخباری که جبرئیل بر فاطمه(س) وحی میکرد
جبرئیل - فرشته وحی - که پس از رحلت پیامبر(ص) بر فاطمه نازل میشد دو قسم گزارش و اخبار به او وحی میکرد. «و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها» (۲۷)
الف: از پدرش و جایگاه و منزلتی که در نزد پروردگار داشتخبر میداد.
ب: از حوادث تلخ آینده تاریخ که پس از شهادت صدیقه طاهره(س) نسبتبه فرزندانش از ناحیه دشمنان اهل بیت واقع خواهد شد گزارش میداد.
بنابراین مصحف فاطمه(س) این دو نوع گزارش و اخبار را هم در بردارد.
دانش آینده
امام صادق(ع) میفرماید: اما انه لیس فیه شیء من الحلال و الحرام و لکن فیه علم ما یکون. (۲۸)
آگاه باشید! مصحف فاطمه(س) چیزی از حلال و حرام خدا را در برندارد بلکه در آن دانش آینده تاریخ است.
پاسخگویی به نیازهای جامعه
امام صادق(ع) فرمود: در مصحف فاطمه(س) آنچه را که مردم به ما نیازمندند ولی ما به احدی نیاز نخواهیم داشت، حتی ارش خراش در آن موجود است. (۲۹)
عبدالله بنحسن، تصورش این بود دانشی که امام صادق(ع) دارد مثل دانش بقیه مردم است. ولی امام صادق(ع) فرمود: آری! راست گفته است عبدالله بنحسن چون علمی که او دارد مثل علم مردم است ولی به خدا قسم در نزد ما «جامعه» است که در آن حلال و حرام خداست و در نزد ما جفر است و عبدالله بنحسن چه میداند که جفر آیا پوستشتر استیا پوست گوسفند و نزد ما مصحف فاطمه(س) است که به خدا قسم حرفی از قرآن در آن نیست ... خوب عبدالله بنحسن آنگاه که مردم از اطراف عالم بیایند و از او سؤال کنند چه جواب خواهد داد و چکار خواهد کرد؟! (۳۰)
وصیت فاطمه(س)
امام صادق(ع) در برابر کسانی که حرفهایی میزدند و اعتراضاتی داشتند میفرمود:
اگر راست میگویند مصحف فاطمه(س) را در بیاورند و نشان دهند; مصحفی که در آن وصیت فاطمه موجود است. (۳۱)
پیشگویی
ائمه معصومین (علیهمالسلام) به مصحف فاطمه(س) مراجعه و حوادث آینده را پیش از وقوع آن یادآوری میکردند. حماد بنعثمان میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: زنادقه (۳۲) در سال ۱۲۸ قمری، قیام میکنند و این سخن را که میگویم به خاطر آن است که در مصحف فاطمه(س) نگاه کردم. (۳۳)
ولید بنصبیح میگوید: امام صادق(ع) به من فرمود: ای ولید! من در مصحف فاطمه(س) دقت کردم و از آن مساله که پرسیدی، چیزی در باره فرزندان فلانی، در آن ندیدم جز گرد و غباری که بر اثر سم اسبان بلند میشود. (۳۴)
نامهای انبیاء و حاکمان
امام صادق(ع) میفرماید: اما مصحف فاطمه(س) هر نوآوری که به وجود بیاید و نیز نامهای کسانی که تا روز قیامت میآیند و حکومت دارند، در آن موجود است. (۳۵)
فضیل سکره میگوید: به محضر امام صادق(ع) مشرف شدم که خطاب به من فرمود: ای فضیل! آیا میدانی در چه چیزی پیش از این نگاه میکردم؟! عرض کردم: خیر! فرمود: من در کتاب فاطمه(س) نگاه میکردم، البته حاکمی نیست که حکومت کند مگر آنکه نام او و نام پدرش در کتاب فاطمه نوشته شده است و برای فرزند حسن اثری در آن ندیدم. (۳۶)
عبدالملک بناعین میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم که زیدیه و معتزله اطراف محمد بنعبدالله (۳۷) را گرفتهاند، آیا او حاکم خواهد شد؟ در پاسخ فرمود: به خدا قسم نزد من دو کتاب است که در آن کتابها نام هر پیامبر و نام هر حاکمی که در زمین حکومت کند موجود است. خیر! به خدا قسم که محمد بنعبدالله هیچ کدام از اینها نیست. (۳۸)
معلی بنخنیس میگوید: امام صادق(ع) فرمود: هیچ پیامبر و جانشین پیامآور و حاکمی نیست مگر آنکه در کتابی که نزد من موجود است، اسم آنها ذکر شده است. خیر! به خدا قسم که از محمد بنعبدالله بنحسن در آن نامی نیست. (۳۹)
نامهای امامان معصوم(ع)
در صحیفهای که قسمتی از مصحف فاطمه زهرا(س) است و توسط جابربن عبدالله انصاری در اختیار همگان قرار گرفته است نامهای مبارک ائمه معصومین(علیهم السلام) یکی پس از دیگری ذکر شده است و این خود یکی از مطالب مصحف فاطمه(س) را تشکیل میدهد. (۴۰)
نزد فرزندش امام زمان(عج)
صحیفه فاطمیه که کتاب الهام شده از جانب خداوند تعالی به زهرای مرضیه است از ما است. (امام خمینی(ره) (۴۱)
مصحف فاطمه(س) این خیر کثیر الهام شده از سوی خداوند متعال، به عنوان میراث بس ارزشمندی در نزد امامان معصوم(ع) دستبه دست گشته است و هم اکنون در اختیار مهدی فاطمه حجتخدا بر روی زمین است.
روایات بسیاری از ائمه نقل شد که در آنها لفظ «عندنا» یا «عندی» است و این تعبیر میفهماند که مصحف فاطمه(س) به مثابه علامت و نشانهای از امامت، تنها در اختیار آنان بوده است و در مواردی نیز علیه کجاندیشان و منحرفان از مسیر امامتبدان احتجاج میکردند و به این وسیله حقانیتخویش و ادعای دروغین آنها را آشکار میساختند.
ابوبصیر میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «ما مات ابوجعفر(ع) حتی قبض مصحف فاطمه(س)» (۴۲)
ابوجعفر - امام محمد باقر(ع) - از دنیا نرفت تا آنکه مصحف فاطمه(س) را تحویل داد.
علی بنابیحمزه میگوید: عبد صالح - منظور امام موسی کاظم(ع) - فرمود: عندی مصحف فاطمه(س) لیس فیه شئ من القرآن. (۴۳)
نزد من، مصحف فاطمه(س) است که البته چیزی از قرآن در آن نیست.
ابوبصیر میگوید: به امام محمد باقر(ع) عرض کردم: جانم فدایت! پس از رحلت جانسوز فاطمه(س) آن مصحف به چه کسی انتقال گردید؟
فرمود: فاطمه(س) شخصا آن را به امیرالمؤمنین(ع) تحویل داد و پس از شهادت علی(ع) به امام حسن(ع) منتقل گشت و پس از او به امام حسین(ع) و آنگاه در خاندان حسین(ع) دستبه دست گشت تا اینکه به صاحب الامر(عج) تحویل داده شد. (۴۴)
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.
__________________________________
۱- عوالم العلوم و المعارف والاحوال، علامه بحرانی، ص۳۶.
۲- آل عمران،۳ / ۴۲ ،۴۳ آیات خطاب به مریم است و اذا قالت الملائکه یا مریم ... و چون فرشتگان همین آیات را خطاب به فاطمه زهرا(س) تلاوت کردهاند به جای یا مریم یا فاطمه گفتهاند.
۳- عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، ص۳۶.
۴- مناقب ابنشهر آشوب، انتشارات علامه، ح۳، ص۳۳۶.
۵- همان مدرک.
۶- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱ و ۴۵۸; بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار، ص۱۵۳; مسند فاطمه الزهراء، عزیزالله عطاردی، چاپ اول، ص ۲۸۱; بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۵۴۵ و ج۴۳، ص۷۹.
۷- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۰; بصائر الدرجات، ص۱۵۷; مسند فاطمه الزهراء، ص ۲۸۲; بحارالانوار، ج۴۳، ص ۸۰ و ج۲۶، ص ۴۴ و ج۴۷، ص ۶۵.
۸- بصائر الدرجات، ص۱۵۶،۱۵۷، ۱۶۱; بحارالانوار، ج۲۶، ص ۴۰ و۴۶ و ۴۸; ج۴۷، ص ۲۷۱.
۹- بحارالانوار، ج۲۶، ص ۴۲.
۱۰- بحارالانوار، ج۲۶، ص۳۹.
۱۱- جابر بن عبدالله پانزده سال پیش از هجرت در مدینه به دنیا آمد، از طایفه خزرجیان بود. او و پدرش عبدالله بنحرام از پیشتازان اسلام بودند. پدرش در جنگ احد به شهادت رسید. جابر از مسلمانان پیش از هجرت و از اصحاب با فضیلت رسول خدا(ص) بود که در۱۹ غزوه، از جمله جنگ بدر در رکاب پیامبر(ص) حضور داشت و در جنگ صفین نیز در رکاب علی(ع) جنگید. این محدث بزرگ شیعه در اواخر عمر نابینا شد و با همان حال، همراه عطیه عوفی در اولین اربعین به زیارت کربلا آمد. وی آخرین فردی بود که از حاضران پیمان عقبه بود. بدن او را به جرم دوستی اهل بیت، در زمان حجاج داغ نهادند و سرانجام در سال ۷۸ هجری قمری، در سن نود و چند سالگی در حالی که نابینا بود از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شده. (فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص۱۲۷).
۱۲- رک: اصول کافی، ج ۱، ص۵۲۷; الاختصاص، شیخ مفید، ص ۲۱۰; مسند فاطمه الزهراء، ص۲۸۶.
۱۳- بحارالانوار، ج ۲۵، ص۱۱۷.
۱۴- حدیثبا تلخیص نقل شده. اصول کافی، ج ۱، ص۲۳۹; بصائر الدرجات، ص ۱۵۱; بحارالانوار، ج۲۶، ص ۳۸.
۱۵- بحارالانوار، ج۲۶، ص ۲۱۱.
۱۶- امام حسن مجتبی(ع) پسری داشت که نام او هم حسن بود و به همین سبب به او «حسن مثنی» میگفتند. حسن مثنی در کربلا در خدمت امام حسین(ع) بود. مجروح شد و در میان مجروحین افتاده بود. بعد که به سراغ مجروحین آمدند، یک کسی که با او خویشاوندی مادری داشت واسطه شد و متعرضش نشدند، خودش را معالجه کرد و خوب شد. بعدها با فاطمه دختر امام حسین(ع) ازدواج کرد و از این ازدواج فرزندانی به وجود آمد که یکی از آنها همین عبدالله است. عبدالله از طرف مادر نوه امام حسین(ع) از طرف پدر نوه امام حسن(ع) است. به همین جهت افتخار میکرد و میگفت من از دو طریق فرزند پیغمبرم و از دو راه فرزند فاطمه(س) هستم. لذا به او «عبدالله محض» میگفتند یعنی خالص از اولاد پیغمبر. عبدالله در زمان امام صادق(ع) رئیس اولاد امام حسن(ع) بود چنانکه امام صادق(ع) رئیس و بزرگتر بنیالحسین بود. در جریانات سیاسی که در عصر امام صادق(ع) پیش آمد و عباسیان روی کار آمدند. در آغاز عبدالله بن حسن راه دیگری رفت و گوش به سخن امام صادق(ع) نداد و پندها و سخنان امام را به حسادت حمل میکرد! تا آنکه از بنیعباس و دیگران برای فرزندش بیعت گرفت و بنیعباس هم چون در ابتدا زمینه را برای خودشان فراهم نمیدیدند از وجاهت و موقعیت آل علی استفاده کردند و با محمد پسر عبدالله به عنوان مهدی امتبیعت کردند. خواستند از امام صادق(ع) بیعتبگیرند ولی امام(ع) مخالفت کرد که مساله مهدی فعلا وقتش نیست، دروغ است. مهدی امت این نیست ولی تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم حاضرم همکاری و بیعت کنم. (برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مطهری، از ص ۱۲۴ به بعد).
۱۷- بصائر الدرجات، ص۱۵۳; بحارالانوار، ج۲۶، ص ۴۰.
۱۸- رک، لسان العرب، ج ۱۰، کلمه صحف و مفردات راغب.
۱۹- حدیث قسمتی از حدیثی است که در پاورقی ۱۴ منابع آن ذکر گردیده است.
۲۰- بحارالانوار، ج۲۶، ص ۴۰.
۲۱- بصائر الدرجات، ص۱۵۶.
۲۲- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۰; بصائر الدرجات، ص ۱۵۰ و ۱۵۴; بحارالانوار، ج۲۶، ص۳۷.
۲۳- بصائر الدرجات، ص۱۵۹; مسند فاطمه الزهراء(س)، ص ۲۹۲; بحار، ج۲۶، ص۴۷.
۲۴- بصائر الدرجات، ص ۱۵۴ و ۱۶۰; بحار، ج۲۶، ص۴۶.
۲۵- بقره، ۲،۲۶۹.
۲۶- مسند فاطمه الزهرا(س)، ص ۲۹۰ و ۲۹۱. البته با کمی تلخیص نقل شده است.
× امکان ذخیرهسازی و بازیابی حجم بالای اطلاعات در دیسکهای CD لیزری با سرعت مافوق تصور، شاهد خوبی بر این است که میتوان در جایگاه محدودی این حجم بالای اطلاعات را ذخیره نمود.
۲۷- قسمتی از حدیثی است که منابع آن در پاراگراف۶ نقل شده است.
۲۸- قسمتی از حدیثی است که منابع آن در پاورقی۷ ذکر شده است.
۲۹- بصائر الدرجات، ص ۱۵۰; اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۰، بحار، ج۲۶، ص۳۷.
۳۰- بصائر الدرجات، ص۱۵۷ و ۱۶۱، بحار، ج۲۶، ص۴۶.
۳۱- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱; بصائر الدرجات، ص۱۵۷ و۱۵۸.
۳۲- زنادقه جمع زندیق است و زندیق در اصطلاح به مسلمان ملحدی گویند که تفسیرهای او از نصوص شرعیه قرآن و سنت، موجب گمراهی مسلمانان گردد. کلمه زندیق، از ریشه پهلوی زندیک میآید که به معنی مفسر «اوستا» کتاب زرتشت است و چون مانویان و مزدکیان جرات اظهار عقاید دینی خود را نداشتند به تفسیر اوستا پرداخته و میگفتند: منظور ما از این سخنان شرح و تفسیر اوستا میباشد، از آن جهت ایشان را زندیک نامیدند. زنادقه غالبا قائل به اباحه و شک در دین و نوعی آزاداندیشی و اغلب «ثنوی» بودند مانند صالح بن عبدالقدوس که قائل به دو اصل قدیم «نور» و «ظلمت» بود. زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند و طبقهای بودند که تعهدی نداشتند و حتی در حرمین مکه و مدینه و در مسجد الحرام و مسجد النبی مینشستند و حرفهایشان را میزدند. البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبههای است که برای ما پیدا شده و باید بگوییم زنادقه طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند که با زبانهای زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی بود میدانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی و بسیاری ایرانی بودند و زبان فارسی میدانستند و بعضی هم زبان هندی. بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانویها است. (رک، فرهنگ فرق اسلامی، محمد جواد مشکور، ص ۲۱۰; سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مطهری، ص۱۴۶).
۳۳- آغاز حدیثی است که منابع آن در پاورقی۷ ذکر شده است.
۳۴- بصائر الدرجات، ص ۱۶۱; مسند فاطمه الزهرا(س)، ص ۲۹۲; بحار، ج۲۶، ص ۴۸ و۱۵۶.
۳۵- بحارالانوار، ج۲۶، ص ۱۸.
۳۶- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۲، بحار، ج۲۶، ص ۱۵۵.
۳۷- محمد بنعبدالله بنحسن معروف به «نفس زکیه» که به عنوان مهدی استبا او بیعتشد و خودش هم باورش شده بود که مهدی است. ولی امام صادق(ع) مخالفت کرد که دروغ است، مهدی امت ایشان نیست و امام(ع) پیشبینی کرد که فرزندان عبدالله بنحسن به دست منصور دوانقی کشته میشوند و آنهایی که حکومت میکنند نه عبدالله و فرزندان او. طولی نکشید که پیشبینی امام محقق شد و حکومتبه دست ابوالعباس سفاح و برادرانش افتاد و محمد بنعبدالله (نفس زکیه) توسط منصور کشته شد. (برای توضیح بیشتر از جریانات سیاسی این عصر رجوع کنید به سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مطهری، ص۱۳۳ به بعد).
۳۸- اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۲.
۳۹- بحارالانوار، ج۲۶، ص۱۵۶ و ج۴۷، ص ۳۲.
۴۰- اصول کافی، ج ۱، ص۵۲۷; الاختصاص، شیخ مفید، ص ۲۱۰. این صحیفه به نقلهای دیگری نیز رسیده است که در یکی از نقلها علاوه بر اسامی ائمه معصومین(ع) نام مادر هر یک از امامان نیز ذکر شده است. (مسند فاطمه الزهراء، ص ۲۴۸)
۴۱- وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی(ره)، ص۳. منظور حضرت امام از کلمه صحیفه همان مصحف فاطمه است که به معنای کتاب است. گرچه صحیفه چیزی است که در آن مینویسند و از مجموعه صحیفه نوشته شده، کتاب حاصل میشود ولی خود صحیفه نیز به معنای کتاب آمده است (ر.ک، لسانالعرب، ج۷، ص ۲۹۱) چنانچه به مجموعه دعاهای امام سجاد(ع)، صحیفه سجادیه، و به مجموعه سخنرانیها، بیانیهها و اعلامیههای حضرت امام راحل(ره)، صحیفه نور، گفته میشود.
۴۲- بصائر الدرجات، ص ۱۵۸; بحار، ج۲۶، ص۴۷.
۴۳- همان، ص ۱۵۴; بحار، ج۲۶، ص ۴۵.
۴۴- مسند فاطمه الزهرا(س)، ص ۲۹۲.
علامه آقابزرگ تهرانی در الذریعه، ج ۲۱، رقم ۴۲۴۸ از مصحف فاطمه(س) نام برده و مینویسد: مصحف فاطمه از امانات امامت است که در نزد امام و مولایمان صاحبالزمان(عج) موجود است.
مقاله از محمد حسن امانی - پایگاه اطلاع رسانی سبطین
بهار تولد دوباره زمین و زنده شدن آن. سلام به بهار و به خدای بهار، خدایی که شکوه و قدرتش را بهتر و بیشتر در فصل بهار می توان مشاهده کرد.
می خواهم از امید ها و آرزوها بگویم ، نمی خواهم در سال جدید مطلبم را با بهاریه ای تلخ آغاز کنم.
وقتی آسمان ابری ست نور خورشید به زمین نمی رسد کافی ست گوشه ای از آسمان فاصله ای بین ابرها باشد ، نور خورشید از آن روزنه آسمان به زمین می تابد . چنان این منظره زیباست گویی خداوند می خواهد از آسمانش هدیه ای از آن روزنه روی زمین قرار دهد. من بارها و بارها شاهد این منظره زیبا بودم و دلم نیامد برای شروع از توصیف این منظره بگذرم. امیدوارم آسمان دل هامان هیچ گاه ابری نباشد و بتواند همیشه نور الهی را دریافت کند. امیدوارم امسال غم و اندوه را در چهره ی هیچ کدام از هم وطن ها، هم استانی ها، هم شهری ها و هم خانه هایم نبینم.
در سال گذشته شاهد چیزهایی بودم اما به خاطر مصلحت سکوت کردم . می خواهم امسال برای آنهایی که از راه راست دور شده اند آرزو کنم تا بتوانند با کمک خدا و همت خودشان راه را پیدا کنند و با رفتارهایشان به دیگران و حتی خانواده شان و کسانی که دوستشان دارند ظلم نکنند. بهار امسال یک نفر به خانواده ی ما اضافه شد. زن برادرم. و من این را به فال نیک می گیرم. ایام تعطیل هم اتفاقات خوب افتاد وهم ... نمی توانم بگویم بد زیرا ناشکری ست ، چون اگر لطف خدا نبود معلوم نبود که چه بلایی به سرم می آمد و شاید الان من گوشه ی بیمارستان بودم. ولی خدا را شکر می کنم که حافظ من بود. جریان از این قرار بود که می خواستم کباب پز را روشن کنم ، شلنگ گاز جدا شده بود و من ندیدمش . کبریت را که زدم کباب پز گر گرفت و کمی از موهایم سوخت و مجبور شدم کوتاه شان کنم. خدا کمک کرد که صورتم نسوخت.
تعطیلات امسال بیشتر روزها را در سفر بودم و ایامم را در طبیعت و در دشتی پر از گل شقایق و بابونه و ... گذراندم.
در یکی از سفرهایم در شهر دزفول به طور اتفاقی به باغی رفتیم که پشت امامزاده ای قرار داشت یعنی برای رسیدن به باغ باید از آن امامزاده می گذشتیم. قبل از آن هم به امامزاده ای دیگر در همان شهر رفته بودم. امسال توانستم به زیارت دو امامزاده روم که برای اولین بار بود که به زیارتگاهشان قدم گذاشته بودم و این را نیز به فال نیک می گیرم و امیدوارم امسال سالی سرشار از معنویات و سفرهای معنوی باشد.
از امیدها گفتم زیرا امید حسی ست که می تواند ما را در مقابل همه ی اتفاق هایی که گاهی خوشایند ما نیستند بدون آنکه درک کنیم که مصلحت ما هستند و برای رشد ما لازم است ، مقاوم و روی پا نگه دارد.
امروز قرآن می خواندم به آیه ای برخورد کردم که نوشته بود ؛ " انسان حریص خلق شده، در برابر شر (ناملایمات) بی تاب است و چون خوبی به او رسد از رساندن خیر به دیگران دریغ می کند. " وقتی این آیه را خواندم از خودم در برابر خدایم شرمنده شدم. و به یاد کارهای چند روز پیش خود افتادم و افسوس خوردم که چرا گاهی اوقات ما انسان ها با همه ی این آگاهی ها کارهایی می کنیم که هیچ جوابی و توجیهی برای اشتباه خود نداریم و این کارها تنها باعث شرمساری ما در مقابل خدایمان می شود. امیدوارم همه ی ما کارهایمان بر اساس عقل و آگاهی درست باشد. در این صورت است که دنیا گلستان خواهد شد. و چقدر دنیا زیبا می شود وقتی ما بدون حرص و طمع خوبی هایی را که خداوند به ما هدیه می دهد با دیگران قسمت کنیم.
مسلماً هر کس سال نو تصمیم به انجام کار یا کارهایی می گیرد. که ممکن است این تصمیمات ، تصمیماتی مهم برای زندگی خود و اطرافیانش باشد. آیا در این تصمیمات مهم دیگران را نیز شریک کرده ایم؟ آیا تصمیماتی برای قسمت کردن آنچه که حاصل و نتیجه ی فعل ماست (مادی و معنوی) گرفته ایم؟
برایت آرزو می کنم در بهترین تصمیمات زندگی ات بهترین نتیجه را حاصل کنی و سال خوب ، سرشار از خیر و برکات مادی و معنوی را برایت از خداوند منان آرزو مندم.
یا حق .
.jpg)

فرا رسیدن ٨ ربیع الثانی سالروز میلاد یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به محضر فرزند بزرگوارش امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تبریک عرض مینمایم
امام حسن عسکری (علیهالسلام) در سال ۲۳۲ ه.ق در مدینه منوره چشم بر جهان گشودند.
در مورد روز و ماه میلاد این امام همام، روایتهای مختلفی وارد شده است که به ذکر چند نمونه بسنده میکنیم: علامه مجلسی (رحمه الله علیه) روز هشتم ماه ربیع الثانی را نامی تر از دیگر حکایات میداند و برخی،شب چهاردهم و گروهی دهم همین ماه را یادآور میشود . شیخ حر عاملی نیز هم اندیشه با علامه مجلسی(رحمه الله علیه) ، در قالب شعر این اختلافات را بیان نموده است:
مـولده شــهر ربیــع الآخــر وذاکـر فـی الیوم الشریف العاشر
فـی یـوم الاثنین و قیل الرابـع و قـیـل فـی الـثامن و هو شایـع
و شیخ مفید(رحمه الله علیه) روز میلاد امام را بیست و چهارم ربیع الاول نقل فرمودهاند.
القاب و کنیه
کنیه ایشان ابو محمد و معروفترین القابشان: الزکی، الصامت، الهادی، الرفیق، النقی والعسکری است. ابن شهر آشوب در مناقب خود مینویسد: امام حسن به همراه پدر و جد گرامیشان (علیهم السلام) جملگی در زمان خویش به ابن الرضا شهرت داشتهاند.
همچنین از آنجا که امام و پدر ارجمندشان (علیهماالسلام)،به حکم حاکم عباسی در شهر سامرا، و در محله «عسکر» سکونت گزیدند، ایشان را عسکری میگویند. ( عسکر یعنی, لشکر و سپاه نظامی و چون آن محله پادگان نظامی بود به آن محله عسکر میگفتند.) و از این روی امام هادی و امام حسن (علیهماالسلام) به «عسکریین» شهرت یافتند .
پدر و مادر امام حسن عسکری(علیهالسلام)
پدر ایشان،امام علی بن محمد النقی (علیهماالسلام) معروف به امام هادی (علیهالسلام) میباشند که در مکان خود به گوشهای از حیات پر ثمر ایشان پرداختیم.
مادر امام حسن عسکری (علیهالسلام) به نامهای سوسن ،سلیل و حُدَیِث ذکر شدهاند.
هنگامی که این بانوی ارجمند به افتخار همسری امام هادی نائل شد، امام در وصف او چنین فرمودند: سلیل، مسلول من الافات و العاهات و الارجاس والانجاس؛ سلیل، بیرون کشیده شد از هر آفت و نقص و پلیدی و ناپاکی است.
سپس به او فرمودند: سیهب الله حجته علی خلقه یملاء الارض عدلأ کما ملئت جورا ؛ به زودى خداوند حجت بر خلقش را عطا مىکند که سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند.
از این روى ایشان را «جدّه» ( جدهى امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف) مىخواندند.
این بانوى بزرگ چونان ملکه اسلام،در مدینه مىزیست و زنان بزرگان عرب و مشایخ علماء پیرامون وى جمع شده و از ایشان بهره مىبردند.
سوسن، زینبی(سلام الله علیها) دیگر
روایت شده پس از شهادت امام حسن عسکرى(علیهالسلام) شخصی به نام « احمد بن ابراهیم» که از شیعیان خالص و مقرب بود، نزد حضرت حکیمه ( خواهر امام هادی(علیهالسلام)) آمد و در ضمن سؤالاتی پرسید: فرزند امام حسن (علیهالسلام) کجاست؟
حکیمه فرمود: او پنهان است.
احمد گفت: الی من تفزع الشیعه؛ بنابراین شیعیان به چه کسی پناهنده شوند و مراجعه کنند؟
حکیمه فرمود: به جدّه، مادر امام حسن عسکرى(علیهالسلام) (یعنی سوسن).
آن فرد از روی تعجّب گفت:چگونه از کسی پیروی کنم که به زنی وصیت کرده است؟
حکیمه فرمود: همچون پیروى از امام حسین که در ظاهر به خواهرش زینب وصیّت کرد. از این رو آنچه از علوم و اخبار از آنِ امام سجاد(علیهالسلام) بود به زینب نسبت داده مىشد تا با مخفى نمودن امام سجاد(علیهالسلام) جان امام حفظ شود.
شما قومى هستید که با روایات سر و کار دارید. آیا به شما روایت نشده که ارث نهمین فرزند امام حسین (علیهالسلام) ( حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف) در حال حیاتش تقسیم مىگردد ؟ (یعنى:آیا به شرایط سخت این عصر توجّه نمىکنی که جعفر کذّاب ادعاى امامت بعد از امام حسن(علیهالسلام) میکند و مىگوید: امام حسن(علیهالسلام) پسر ندارد و وارث او من هستم، وارث او را تصاحب مىنماید و طاغوتیان از او طرفدارى مىکنند. در چنین شرایطى همچون شرایط امام حسین(علیهالسلام) و امام سجاد(علیهالسلام) چارهای جز وصیّت به یک بانوی استوار و شایسته نیست.)
شیخ صدوق پس از نقل این مطلب میگوید: این ماجرا بیانگر نهایت عظمت مقام و کمال حضرت سوسن(علیها سلام) است که بین امام مهدی و مردم واسطه شده و شایستگی حمل اسرار امامت و وصایت را (همچون زینب کبری(علیها سلام)) یافته است.
اوضاع سیاسی اجتماعی به هنگام میلاد
امام در حالی پای به عرصه گیتی نهاد که عباسیان زمام امور حکومتی را در اختیار داشته و امپراتوری بزرگ اسلام را، با الهام گیری از خونریزیها و بلندپروازیهای هارون به پیش میراندند. سفاکان عباسی ـ که خود را خلیفه پیامبرو عموزادههای امامان مظلوم میدانستند ـ در ایجاد رعب و سختگیری بر ائمه (علیهمالسلام) از هیچ ظلمی کوتاهی نمیکردند، به شکلی که امامان هم عصر با ایشان، بیشتر دوران امامت خویش را در سیاه چالهای کینه عباسی سپری میکردند. جلادان عباسی، در زمان حیات امام حسن عسکری (علیهالسلام) فشار ظلم و عصیانگری را به سر حد خود رسانده و امام را پیش از امامت، بارها به زندان افکندند.
امام حسن(علیهالسلام) همیار باوفای پدر
امام حسن(علیهالسلام) در سن دو یا چهار سالگی، به همراه پدر، از مدینه به تبعیدگاه سامرا،هجرت نمود و تا آخر عمر در همان جا زیست. حضرت،حدود بیست سال هم دوش پدر، برای رسیدن به اهداف و آرمانهای مقدس وی تلاش نمودند. ایشان بازوی پرتوان و غمخواری دلسوز برای پدر در موضع گیریها علیه طاغوتها بودند و در پاسخگویی به سؤالات و رونق دادن فقه جعفری و ارتباط با شیعیان و ارشاد ایشان سهم به سزایی ایفا میکردند.
نجات امام از چاه
امام هادی(علیهالسلام) در کنار چاهی مشغول به نماز بودند. امام حسن(علیهالسلام) به درون چاه افتادند. خانمها صدا به شیون بلند کردند. پس از پایان نماز، امام به ایشان فرمودند: باکی نیست. آنها مشاهده کردند آب از قعر زمین بالا آمد تا به سر حد چاه رسید. امام حسن(علیهالسلام) بالای آب آمده و با آب بازی میکردند. به این ترتیب امام از چاه نجات یافتند .
خوف شدید از خدا در کودکی
روزی بهلول، امام حسن عسکری(علیهالسلام) را که در آن هنگام کودک بود در کنار کودکانی که مشغول بازی بودند،در حال گریه و حزن دید. بهلول پنداشت که گریهی امام به خاطر نداشتن وسایل بازی کوکانه میباشد. نزدیک آمد و به حضرت عرض کرد: « برای تو آن وسایل را که با آن بازی کنی فراهم میکنم.» امام حسن(علیهالسلام) فرمودند: یا قلیل العقل ما للَّعب خُلقنا؛ ای کم عقل،ما برای بازی آفریده نشدهایم.
بهلول: پس برای چه آفریده شدهایم؟
امام حسن(علیهالسلام) :برای علم و عبادت.
بهلول:به چه دلیلی برای علم و عبادت آفریده شدهایم؟
امام حسن(علیهالسلام) : خداوند در قرآن میفرماید:
افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون ؛ آیا میپندارید که شمارا بیهوده آفریدهایم و شما به سوی ما بازگشت نمیکنید.
بهلول: از شما تقاضا میکنم مرا موعظه و نصیحت کنید.
امام حسن(علیهالسلام) با حال ملکوتی مخصوصی با خواندن اشعاری او را مواعظه نمودند. در این هنگام حالش منقلب شد و بیهوش شدند. وقتی بهوش آمدند، بهلول عرض کرد: « با اینکه تو کودک هستی و گناهی بر عهدهی تو نیست، چرا اینگونه از خود بیخود شدی؟»
امام حسن(علیهالسلام): ای بهلول! این سخن را نگو،من مادرم را دیدم با هیزمهای بزرگ آتش روشن میکرد، ولی همانها را با روشن کردن هیزمهای کوچک، آغاز نمود. من ترس آن دارم که از هیزمهای کوچک اهل دوزخ شوم!
بهلول: پسر جان! تو را شخصی حکیم و آگاه میبینم،مرا به طور مختصر موعظه کن. امام حسن(علیهالسلام) این اشعار عبرت انگیز را به عنوان موعظه خواند:
اری الدنیـا تجـهز باِنـطِلاق مُشَـمِّرهً عـلی قـدم و سـاق
فلا الدّنیا بـبـاقِـَیـه لِـحَــی ولا حیُّ علی الدنـیـا بـبـاق
کأن الموت و الحَدثان فیهـا الی نفس الَفتی فَرَساً سُبـاق
فیـا مغرور بالدّنـیـا رُوَیـداً و منها خُذ لنفسک بالـوثاق؛
« دنیا را مینگرم که آمادهی گذشتن و رفتن است و دامن را بالا زده و با شتاب حرکت میکند. نه دنیا برای زنده، پایدار است و نه زنده برای دنیا باقی است.
گویی مرگ و حوادث ناگوار در دنیا همچون اسب سبقت گیرنده به سوی (گرفتن) جان جوان میدودند.
پس ای مغرور و دلباخته دنیا! آرام گیر و از دنیا برای آخرتت توشهی استواری برگیر .»
در ادامه مطلب به صفات و کرامات حضرت اشاره شده
سلام در لغتبه معانى گوناگون آمده است، يكى از آنها معناى تحيت است و در آيه شريفه آمده است: (والسلام على من اتبع الهدى) (۱) و يكى از اسماء الله سلام است زيرا سالم از هرگونه نقص و عيب و فناست (۲) و به معناى درود گفتن و هنيتبه زبان آوردن هم مىباشد. (۳) تحيت و درود از امورى نيستند كه بعد از ظهور اسلام حادث شده باشد، بلكه مصاديق مختلف آن در ميان اقوام و ملل پيش از اسلام نيز سابقه دارد; در آيات مختلف قرآن كريم تعبيراتى وجود دارد كه نشانگر وجود اين سنت در ملل گذشته دارد، از جمله آنها: (ولقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما) و (السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعثحيا) (۴) . اين دو آيه نشانگر آن است كه در زمان حضرت ابراهيم و حضرت عيسى۸ تحيت و سلام وجود داشته است. در زمان عرب جاهلى نيز نوعى از تحيت رواج داشته است كه حكايت ذيل بيانگر آن است:
«روزى يكى از اعراب جاهلى جهتشنيدن آيات قرآن كريم به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد و در ابتداى سخن براى تحيت چنين گفت: انعم صباحا كه حضرت در جواب فرمود: خداى من تحيتبهتر از اين فرستاده و آن اين است كه بگوييم سلام عليكم. (۵)
و همچنين تاريخ; رسوم و آداب مختلفى از ملل پيشين نقل كرده است. شارع مقدس اسلام در بسيارى از موارد عادات پسنديده مرسوم در ميان امتهاى پيش از خود را امضاء نموده است كه نمونههايى از آن مانند حج و ...را در مورد پذيرش قرار داده است و سپس برخى اصلاحات و تغييرات در آن سنن و آداب انجام داده است و مواردى كه كاستيهايى در آنها وجود داشته است را جبران نموده است. سنت پسنديده سلام و تحيت هنگام ديدار، ورود به خانه و آغاز به تكلم نيز از مواردى است كه شارع آن را تاييد نموده و دستورات خاصى نيز براى آن وضع نموده است.
در آيين مقدس تاكيد زيادى به روى برخورد صحيح و حسن شده است و يك نوع تحيتخاص كه همان استفاده از كلمه سلام است، مورد تاكيد و سفارش قرار گرفته است. در ميان جوامع مختلف از الفاظ يا رفتارهاى مختلفى براى اين منظور استفاده مىشود اما شارع مقدس كلمه سلام را به عنوان تنها كلمهاى كه احكام خاصى را به دنبال خود دارد، قرار داده است. گويا بدين وسيله قصد داشته است كه مسلمانان در برخوردهاى خود نيز داراى وحدت و نشانه باشند تا از غير مسلمانان شناخته شوند. و لذا اگر به لفظى غير از سلام براى تحيت استفاده شود، مثلا گفته شود: «صبحك الله بالخير» يا «مساك الله بالخير»; جواب آن واجب نيست، و فقط در صورتى واجب است كه به لفظ سلام باشد. (۶)
و همچنين فقهاء سلام را در نماز واجب مىدانند، اما در هرگونه تحيتى غير از سلام را واجب ندانسته، بلكه آن را مبطل نماز مىشمرند. (۷)
در روايتى چنين مىخوانيم:
لما اسجد الله عزوجل الملائكة لآدم و ابى ابليس ان يسجد فقال له ربه عزوجل (اخرج فانك رجيم و ان عليك لعنتى الى يوم الدين) ثم قال عزوجل لآدم: انطلق الى هؤلاء الملا من الملائكة فقل السلام عليكم و رحمةالله و بركاته. فسلم عليهم فقالوا و عليك السلام و رحمةالله و بركاته فلما رجع الى ربه تبارك و تعالى هذه تحيتك و تحية ذريتك من بعدك».
«هنگامى كه خداوند متعال فرمان سجده آدم را به ملائكه صادر كرد و شيطان از سجده سرپيچى كرد، خداوند متعال به شيطان دستور خروج داده او را طرد نمود و فرمود: همانا لعنت من تا روز قيامتبر تو باد پس خطاب به آدم(ع) فرمود: به سوى گروه ملائكه برو و برآن بگو: سلام عليكم و رحمةالله و بركاته، سپس آدم بر آنها سلام كرد و ملائكه در جواب گفتند: سلام و رحمتخدا بر تو باد، سپس هنگامى كه آدم به سوى پروردگار خود مراجعه كرد، خداوند فرمود اين تحيت تو و فرزندانتبعد از اين مىباشد». (۸)
كلمه سلام بيش از ۴۰(چهل) بار در قرآن كريم بكار رفته است; گاهى خداوند خود، بر بندگان برگزيدهاش يعنى انبياء: سلام مىفرستد(سلام على المرسلين). (۹) و (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك) (۱۰) و (سلام على موسى و هارون) (۱۱) فرشتگان نيز هنگام دخول اهل بهشت آنها را با سلام و تحيت داخل مىنمايند (ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود). (۱۲) و (ان المتقين فى جنات و عيون. ادخلوها بسلام آمنين). (۱۳)
همچنين تحيت اهل بهشت نيز سلام است و شكر الهى (دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين). (۱۴)
همچنين يكى از نامهاى بهشت نيز دارالسلام است (والله يدعوا الى دارالسلام). (۱۵)
علاوه بر آيات قرآنى فراوانى كه در مورد تحيت و سلام وجود دارد، در سنتشريف نيز احاديث زيادى وارد شده است كه به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
عن النبى(ص) «يا انس سلم على من لقيتيزيد الله فى حسناتك و سلم فى بيتك يزيد الله فى بركتك»«اى انس -نام خدمتكار رسول خدا(ص)- سلام كن بر هر كسى كه ملاقات مىكنى و خدا بر حسنات تو مىافزايد و سلام كن در خانهات و خداوند بر بركاتت مىافزايد». (۱۶)
و از امام صادق(ع) روايتشده است:
اولى الناس بالله و رسوله من بدا بالسلام».«نزديكترين و مقربترين مردم به خدا و رسولش كسى است كه ابتداء به سلام نمايد». (۱۷)
در روايتى ديگر چنين مىخوانيم:
«من لقى عشرة من المسلمين فسلم عليهم، كتب الله له عتق رقبة».
«هركس ده نفر از مسلمانان را ملاقات كند و بر آنها سلام كند، خداوند ثواب آزاد كردن بندهاى را به او عطا مىكند». (۱۸)
از دلايل اهميتسلام كردن، جواز رد سلام در نماز، بلكه با شرائطى وجوب آن است; تكلم نمودن در نماز و لو اين كه كلام دو حرف باشد موجب ابطال نماز است و ليكن در مورد جواب سلام استثناء شده است. مرحوم صاحب عروه وجوب رد سلام در نماز را لازم مىدانند و آن را از واجبات كفايى مىشمرند. (۱۹)
شيعه معتقد است كه احكام اسلام از روى مصالح و مفاسد جعل گرديده است، لذا امرى كه واجب يا مستحب در اسلام است، داراى مصلحت ذاتى است. رسيدن به علت و فلسفه احكام اسلام بهطور كامل ميسر نيست مگر اين كه از ناحيه خود شارع به آن تصريح شده باشد، لكن برخى از مصالح و مفاسد را فىالجمله عقول انسانها مىفهمد. سلام نيز از اين قاعده مستثنى نيست لذا به پارهاى از آنها اشاره مىشود.
دين اسلام يك دين اجتماعى است، ضمن اين كه دستورهاى فردى زيادى نيز قرار داده است; نماز جماعت، حج، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و... دستورهاى اجتماعى اسلام هستند.
اينگونه جعل قوانين توسط شارع در قبال اجتماع نشان دهنده اهميت او به اجتماع و جهت تشويق توده مردم به حضور در جامعه اسلامى است. سلام كردن و برخورد خوب يكى از درهاى مهم در برقرارى روابط اجتماعى سالم است كه اينهمه مورد تاكيد دين مبين اسلام است. اين كلمه (سلام) كه در آن معنى و مفهوم سلامتى و ايمنى نهفته، به مخاطب اطمينان مىدهد كه طرف مقابل قصد صحيحى در راه آغاز رابطه را با او در نظر گرفته است. در اين صورت مخاطب نيز اين پيام را دريافت نموده و در صورت تمايل دو طرف رابطه اجتماعى جديد و كوچكى تشكيل مىشود، ضمن اين كه سلام، روح تعاون و همكارى و همدلى را بين مسلمانان افزايش مىدهد و همچون شعار و علامتى جهتشناخت جوامع اسلامى از ديگر جوامع مىباشد.
يكى ديگر از علل حسن سلام ايجاد رابطه دوستى و محبتبين مسلمانان مىباشد. اسلام تاكيد زيادى بر روى حب و بغض دارد و از صفات مؤمنين، حب به مؤمن و بغض نسبتبه دشمنان اسلام در قرآن مجيد ذكر شده است:
(محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم). (۲۰) دين مقدس اسلام سفارش زيادى نسبتبه گسترش محبتبين مؤمنين نموده است و دستورات زيادى در اين زمينه قرار داده است. به عنوان نمونه مصافحه كردن، به ديدار يكديگر رفتن و صلحه رحم از آن دستهاند كه همگى اينها عامل ازدياد پيوند و محبت در جامعه اسلامى است.
از رسول اكرم(ص) نقل شده است:
«الزيارة تنبتالمودة»«زيارت و ملاقات يكديگر سبب دوستى و محبت است». (۲۱)
و در حديث ديگر اين چنين وارد شده است:
«ما صافح رسول الله(ص) رجلا قط فنزع يده حتى يكون هو الذى نزع يده منه».«هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) با كسى مصافحه مىكرد، دستخود را نمىكشيد مگر اين كه طرف مقابل دستخود را مىكشيد». (۲۲)
و در اين زمينه احاديث فراوانى وارد شده است كه همگى مشوق مودت و دوستى ميان مؤمنان است. سلام كردن نيز چون عامل شروع و ايجاد اينگونه روابط است مورد اهتمام شارع مقدس قرار گرفته است، زيرا بشاشت و برخورد خوب عامل جلب دوستى و محبت است. از حضرت على(ع) روايتشده است:
«البشاشة حبالةالمودة» «بشاشت و خوشرويى دوام دوستى است». (۲۳)
در روايتى ديگر از ايشان مىخوانيم:
«اذا لقيتم اخوانكم فتصافحوا و اظهروا لهمالبشاشة و البشر، تتفرقوا و ما عليكم من الاوزار قد ذهب...». (۲۴)
«هنگامى كه با برادران خود ملاقات مىكنيد، مصافحه كنيد و اظهار خوشرويى نمائيد تا اين كه هنگام جدايى، همه گناهانتان آمرزيده شده باشد».
و به تجربه نيز به اثبات رسيده است كه افراد عبوس و كسانى كه از سلام خوددارى مىورزند، از جايگاه خوبى در قلوب مردم برخوردار نيستند. و برعكس افراد خوشرو و كسانى كه ابتدا به سلام مىنمايند، محبوب دلهاى مؤمنينند.
۱) سوره طه: ۲۰.
۲) ر.ك: المنجد/ لويس معلوف.
۳) ر.ك: فرهنگ معين/ محمد معين.
۴) مريم:۱۹.
۵) ر.ك: فرازهايى از تاريخ اسلام / جعفر سبحانى.
۶) العروةالوثقى سيد محمد كاظم طباطبائى.
۷) تحرير الوسيله، ج۱، حضرت امام خمينى.
۸) بحارالانوار، ج۷۶، علامه مجلسى.
۹) صافات: ۱۸۱.
۱۰) هود: ۴۸.
۱۱) صافات:۸۳.
۱۲) ق: ۳۴.
۱۳) حجر:۴۶.
۱۴) يونس: ۱۰.
۱۵) يونس: ۲۵.
۱۶) بحارالانوار، ج۷۶، مجلسى.
۱۷) ر.ك: المحجة البيضاء ج۳، فيض كاشانى.
۱۸) بحارالانوار، ج۷۶.
۱۹) عروةالوثقى.
۲۰) فتح:۲۹.
۲۱) بحارالانوار، ج۷۶.
۲۲) ر.ك: المحجةالبيضاء، ج۳، فيض كاشانى.
۲۳) نهجالبلاغه، كلمات قصار.
۲۴) ر.ك: خصال شيخ صدوق.
مقاله از آقای سعید کریمی

بعضی وقتها دوست داری قلم رو برداری و هر چه دل تنگت می خواد بنویسی. قلم و برمی داری و شروع به نوشتن می کنی تا آخر و تا ته ته دلت همه رو روی کاغذ میاری. بعد شروع میکنی به دوباره خوانی اش. می خوای ببینی چی نوشتی . وای وقتی میخونیش دوست داری اون نوشته رو نگه داری اما ترس از اینکه یکی بخونش یا راز دلت فاش بشه و رسوای عالم بشی علیرغم میلی که برای نگه داشتنش داری نمی تونی این کار رو بکنی و باید دور بندازیش. توی اون دل نوشته از عشق ها و نفرت هات میگی. از آدمهای اطرافت و احساست نسبت به اونها و حرفهای خطرناکی که فقط خودت و خدات از اونها باخبره.
نمی دونم چرا دیگه اون دختر شاد و شلوغ نیستم. حوصله ی هیچ چیز رو ندارم. دلم مرده . هیچ چیز من رو شاد نمیکنه. حتی عروسی برادرم که نزدیکه. زندگی با همه ی سختی هاش دلم رو سخت و سنگ کرده. دیگه از غم و شادی روزگار غمگین و شاد نمی شم. یه آدم بی تفاوت . البته اگه بشه اسمش رو گذاشت آدم. ولی هنوز قلبم می تپه . و یه نور خیلی کمی از امید توی قلبم روشنه. بااینکه اطرافم تاریکه اما هنوز راه رو گم نکردم...
... اما یه چیزی هست که همیشه همراهم هست و تنها اونه که باعث شده تا حالا سر پا بمونم. وقتی از خدا یاد میکنی یعنی قرآنش رو میخونی دلت روشن میشه دیگه شیطانی نیست توی اون لحظه که دلت رو بلرزونه. تنها خداست و امید به بشارت های خوبشه که توی کتابش زیاد بهش اشاره شده. همیشه وقتی باهاش درد دل می کنم بهم میگه از صبر و نماز کمک بگیرید. و چقدر آرامش بخشه لحظاتی رو که تنها با صحبت با او سر می کنم و اصلا متوجه گذر زمان نمی شم.
زمانی که با معشوق سپری میشه خستگی ناپذیره و از گذرش سیرایی نداری. و چقدر خوبه که معشوقت سرچشمه ی همه ی خوبی ها و زیبایی ها باشه. آرزو میکنی که همیشه لحظاتت سرشار از یاد خدا باشه چرا که تنها یاد اوست که آرامش بخش دل هاست.
بدون هیچ حاشیه ای میخوام ترانه یا شعری که در قلبم نشست اینجا بیارم. این ترانه از شاعری عراقی ست. در وبلاگی خوندم اگر خوشتون اومد آدرس وبلاگ رو براتون مینویسم.
فراموش کرده اند مرا خویشان ام
شاید بهتر از مرا یافته اند شاید
که اکنون جزء فراموشان ام
ای دل چه نشسته ای و از که نشان می جویی
که دیگر هیچ اطمینانی نیست مرا به احدی
آه ای مصیبت های آسمانی مکتوب بر سرنوشت ام آه
آه ای مصیبت نویس بر پیشانی ام از لاژودی ها
ای دل دور شو از آستانه ی آنان
که دیگر هیچ اطمینانی به احدی نیست مرا که نیست
فراموش کرده اند مرا خویشان ام
شاید بهتر از مرا یافته اند شاید
که اکنون دیگر از فراموشان ام
آه ! آه ! ای مصیبت های آسمانی مکتوب بر فرق سرنوشت ام
خدای من! خدای من !
شاید موضوعی که راجع به اون می خوام حرف بزنم برای خودتون هم زیاد اتفاق بیفته و ساده ازش گذشته باشید ، اما از ساده ، ساده نمی شه گذشت چون سخته. لاجرم هایی هست که نمی توان ساده شون گرفت.
همیشه خواستم و سعی کردم ساده زندگی کنم. زندگی رو ساده بگیرم ، مسائل و مشکلاتش را به سادگی حل کنم و خلاصه با واژه ساده مأنوس بشم. مثلا میگفتم گوشی موبایم چه اشکالی داره ساده باشه ، حافظه نداشته باشه و بلوتوث نگیره. مهم اینه که پیامی بفرستم و زنگی بزنم.
اما دیگه نمی شه ، حتی اگر بخوای دیگه در این زمان نمی شه ساده زندگی کرد. یک روز بانک رفتم که برای کاری حسابی باز کنم و موبایل بانکم رو فعال کنم . گوشیم ساده بود و برنامه نمی گرفت من هم برای اینکه کم نیارم به دروغ گفتم گوشی مدل بالا دارم که هم رم داره هم بلوتوث اما همرام نیست خونه جاش گذاشتم ، بعدا میارمش!!!
حتی بزرگترهامون که ما رو به ساده زندگی کردن تشویق می کردند حالا خودشون هم پیشرفته شدند. لپ تاپ می خرند و اینترنت پر سرعت که کارهاشون رو از این طریق انجام بدند.
ایران در حال حاضر در شرایط سختی قرار داره. شبکه های ماهواره ای هم که از این فرصت دارند استفاده می کنند و پیاز داغ رو زیاد می کنند که اوضاع رو خیلی خیلی بد جلوه بدند . بعضی وقت ها خودی ها از ناخودی ها بدترند. می بینی ! دیگه ماهواره هم نیازه . نمی شه ساده زندگی کرد. ماهواره باعث میشه بفهمی چقدر دشمن داری .
اینها چند تا مثال ساده بود. اتفاقات ساده ی زیادی از این قبیل برامون می افته که ساده ازشون میگذریم . اما بعضی وقتها به ساده گی یادمون می ره که زندگی سرشار از مسائل روزمره و ساده است.
من که نتونستم با ساده گی کنار بیام .خیلی سخته . مگه نه؟